Thursday 5 July 2007

نکاتی چند در باب دوچرخه‌سواری

یک ـ یک نوار چسبان شب‌رنگ سه یورویی که دور پاچه‌ی شلوار می‌بندند، جلوی این که پاچه‌ی راست همه‌ی شلوارهات روغنی و سیاه و نخ‌کش شود را می‌گیرد. چرا این قدر مقاومت می‌کنی؟ قیمت شلوار را ندیده‌ای؟

دو ـ این وسیله قرتی‌ها که جلوی دوچرخه نصب می‌کنی و سرعتت و مسافتی که رفتی را نشان می‌دهد و چه می‌دانم تا بیست تا حافظه هم ذخیره می‌کند چیز بدی نیست، ولی ما که از این پول‌ها ـ و شاید احوال پول این چیزها را دادن ـ نداریم. مثل بچه‌ی آدم می‌آیی روی گوگل مپ و مبدا و مقصد را می‌دهی و مسافت را می‌فهمی، به خصوص که می‌شود مسیر را هم معلوم کرد. یک ساعت هم دستت باشد سرعت متوسط را می‌شود حساب کرد. تا همین جایش برای پزدادن که ویک‌اند شصتاد کیلومتر پازدم، آن هم در چهل دقیقه!، بس است.

سه ـ وقتی به نظرت دوچرخه صداهای عجیبی می‌دهد و می‌خواهی همان وسط بایستی ببینی چه شده، یک کم هم به این فکر کن که دوچرخه‌ای یا موتوری پشت سرت است و انتظار هر چیزی را می‌کشد غیر از ایستادن تو. صدا هم مال همان است، نابغه.

چهار ـ این جا ایران نیست. باید چراغ قرمزها را ایستاد. نگاه نکن اگر بروی وسط خیابان ماشین‌ها همان‌جا می‌ایستند و مراعات می‌کنند. رو هم اندازه دارد. مگر نمی‌بینی اوتوبوس با آن عظمتش وقتی پشت تو گیر می‌کند آرام می‌کند و با فاصله می‌آید که هول نکنی؟

پنج ـ با این که محسن نامجو گوش‌دادن وقتی سواردوچرخه‌ای خیلی مزه می‌دهد، به خصوص وقتی که شهر را رد می‌کنی و می‌رسی به دره‌ی کامپوس و ابرها را می‌بینی که تا خود آلپ ادامه دارند، و نامجو می‌خواند «بیابان را سراسر مه گرفته است»، و تو کیفت کوک می‌شود، ولی خب، تکلیف آن خانمی که از پشت می‌بیند تو حواست به همه چیز هست الا دوچرخه‌سواری و داری غیژ و بیژ می‌روی و داد می‌زند «اتانسیون!» و تو اصلا نمی‌شنوی چیست؟

1 comment:

Anonymous said...

از ورزشت و كج و معوج رفتنت و اتانسيون و مه و بيابان و آلپ بسيار حال كردم. چند دقيقه پيش كوه بودم. جات خالي.