Tuesday 26 February 2008

دندان عقل

جمعه‌ی پیش یک قسمت از دندانم شکست و جای شکستگیش تیز شد و که در هر سرکشی فضولانه‌ی زبانم یک گاز ازش بگیرد. این همان دندان عقلی است که یک سال آزگار است هر یکی دوماه یک بار یک بار می‌کشاندم به دندان پزشکی و یک خرجی روی دست بیمه‌ام می‌گذارد. این بار از یک گوشه‌ی بدجور شکست و نگران شدم که کار به جاهای باریک بکشد. همان روز جمعه صبح زنگ زدیم به دکتر خانوادگی که بانو پیشش می‌رود. وقت داد برای یک ماه و دوهفته‌ی دیگر.

مثلا خودم را کنترل کردم و بلافاصله شروع کردم از روی اینترنت زنگ زدن به لیست دکترها. هشتمی گفت که می‌تواند دوشنبه به‌م وقت بدهد، آخر وقت. گفت شرطش این است که همان روز بروم و پرونده پرکنم. رفتم و پرکردم.

دی‌روز عصر خوش‌حال رفتم که به داد دندان بی‌نوا برسم. آقای دندان‌پزشک دندان‌هایم را نگاه کرد و گفت که باید عکس بگیرد. با دستگاه خوش‌گلش عکس گرفت و همان جا توی مونیتور نگاه کرد و گفت بعله، وضعش خراب است و باید زود پر شود. وقت به‌م داد برای یک هفته‌ی دیگر.

برای معاینه و عکس هفتاد یورو دادم. نقد، چون که بیمه‌ام فرانسوی است و باید بعدا فاکتور را بفرستم و پی‌اش را بگیرم که برگردد.

عقل یا بی‌عقل باید دندان را بکشم. آدمی که عقل دارد گیر این هلندی‌ها می‌افتد آخه؟

Monday 25 February 2008

ما که دم تکان می دهیم

: به من دست نزن، کثیفم می‌کنی

ـ پس برو گم‌شو خر بدبخت

این دیالوگی است که فیلم آن هفت‌صد هزار بار در دو روز در اینترنت دیده شد. هنر پیشه‌های نقش مکمل این سکانس یک مرد فرانسوی است که توی شلوغی بازدید رئیس جمهور از نمایشگاه کشاورزی گیرافتاده و یک‌هو نیکلا سارکوزی را مقابل خودش می‌بیند. هنرپیشه‌ی اصلی هم خود استاد نیکولاست. فیلم را می‌توانید از این‌جا ببینید.

«او می‌توانست رئیس جمهور خوبی باشد، ولی متاسفانه امروز حالت یک آشغال را دارد» این را دی‌روز دومینیک دو ویل‌پن نخست وزیر سابق درباره‌ی سارکوزی گفت. فرانسوا هولاند هم گفت که دیگر قابل تحمل نیست که نیکولاخان رفتار مناسب شغلش را هم ندارد» و به نظرم منظورش شاه‌کارهای رئیس‌جمهورانه‌ی مدیا پسندی از جمله مست آمدن به مصاحبه‌ی مطبوعاتی و دیزنی‌لند رفتن با دوست دختر بود.

من خود دیالوگ را دوست دارم. دلم می‌خواهد اضافه کنم نه فقط اون یارو، که خیلی از ما ها هم ـ حتا بدون رویارویی مستقیم ـ جوابمان را فهمیدیم و رفتیم گم شدیم؛ ما خرهای بدبخت. سر شما سلامت.

Monday 18 February 2008

بار دیگر

این را روزی که راه افتادم نوشتم، توی قطار. روی کاغذ نوشتم و گمش کردم. امروز دوباره نوشتمش.

دوباره خیلی زود دیر شد. تا به خودم بجنبم یک ربع مانده بود به حرکت قطار و من هنوز توی خانه نشسته بودم با چمدان نیمه بسته و هاج و واج به دیوارهای جایی نگاه می‌کردم که نه خانه بود و نه نبود. نمی‌دانم این وسوسه‌ی مبهم نوشتن است یا همان میل قدیمی و پنهان به اعتراف که تا جایم را پیدا می‌کنم و چمدان را در جایش می‌گذارم دفتر و قلم یا این بدل مدرنش را در می‌آورم و شروع می‌کنم به حرافی. حرفی البته برای گفتن نیست. وطن را که بماند، شهر و خانه‌ی کوچک موقتش را هم آدم نمی‌تواند هم‌چون بنفشه‌ها با خود ببرد هرکجا که خواست.

دیگر به این خستگی بعد از دویدن با چمدان و درد دست و گرمایی که از پشت‌ گوش‌ها و کف‌پاهایم می‌زند بیرون عادت کرده‌ام. قطار این قدر تند می‌رود که آدم حتا نمی‌تواند خاطراتش را با خودش ببرد. این همان راهی است که آن روز با دوچرخه رفتیم و گم شدیم و آن بالا کنار همان استراحت‌گاهی است که آن شب چادر زدیم و روی چراغ‌های نارنجی کم‌نور شهر شمع روشن کردیم.

فکر می‌کنم دیگر شهروند جایی نباشم. شهری که حاضر نیستم دیگر درش زندگی کنم در وطنی که دوستش ندارم؛ شهر کوچکی که پر از تمام زندگی جدید این سال‌هایم است و شهر کوچک‌تری که شهر بانوست. و این همه شهر دیگر که می‌شود رفت و یک زندگی تازه درش شروع کرد، اگر از قبل بگردیم و یک کداممان یک کاری پیدا کنیم و دوباره زندگی کوچکمان را در دوچمدان و کوله‌پشتی‌ها جا بدهیم و راه بیفتیم.

Monday 11 February 2008

کارآموز

یک دانش‌جوی فوق‌لیسانس گرفته‌ایم که کمک کارمن باشد و خودش هم چیز یاد بگیرد. یک دختر ویتنامی است که از آن دانش‌گاه پلی‌تکنیکی که فرانسه در ویتنام دارد می‌آید. چهارسال فرانسه خوانده، و با این حال آدم را کچل می‌کند با فرانسه حرف زدنش. جدا از اخلاق خاصش که موقع حرف زدن تو راه می‌رود یا کار دیگر می‌کند، یا این که وقتی خودش حرف می‌زند با نگاه حق به جانب گاهی به تو و گاهی به اطرافت نگاه می‌کند، خود حرف زدنش قضیه ایست.

اول این که به آن قانون معروف را که حروف آخر در کلمات فرانسوی خوانده نمی‌شوند خیلی افراطی پای‌بند است، تا این حد که رشه (به جای رشخرش، recherche) و استه (به جای استژ) و باقی کلمات را هم به ین ختم می‌کند، مثل پرودوین (produit) و مکانین (mechanique). دوم، جمله‌هایش را با می‌دونی ... شروع می‌کند، انگار که بخواهد یک موضوع را ضمنی بدون این‌که به رویت بیاورد برایت تکرار کند. سوم، معمولا هر وقت ازش یک چیزی می‌پرسی تایید می‌کند (یعنی با خون‌سردی به نگاه منتظر جواب تو می‌گوید "وی")، و خودش یک جمله‌ی خبری را در دو کلمه‌ی آخر سوالی می‌کند و منتظر نگاهت می‌کند. یک کار با مزه‌ی دیگرش هم این است ـ که این کار را اکثر کسانی که به جای زبان یادگرفتن ادای زبان یاد می‌گیرند می‌کنند ـ که لهجه‌ی فرانسوی به کلمات و جمله‌هایش می‌چسباند، مثل آهنگ زبان، کشش‌های خاص و ادوات حرف‌زدن مادری (مثل ببین، خب، مثلا). چیزهایی که به نظر من باید کسی از ده جمله سه جمله‌ی درست بگوید که بعد با این‌ها روانش کند.

هفته‌ی پیش کارش را شروع کرده و جدا از سه جلسه‌ای که داشتیم یک بار یک نصفه روز از من وقت گرفت که با فیلم و پرزنتیشن و ماکت ستون فقرات و پیچ و غیره به‌ش بفهمانم ماجرا چیست. به هرحال پدیده‌ایست این آدم. امروز به‌ش گفتم که من دو سه روز دیگر می‌روم سوال مهمی داری که بپرسی؟ «وی» لب‌خند و سکوت. پس اگر ندیدمت خداحافظ تا چندماه بعد. «وی، اغوا». دو دقیقه بعد از پایین پله‌ها : «پورکوآ؟»

Wednesday 6 February 2008

مشکل همسایه

گلاب به روتون، توی دست‌شویی لابو یک کاغذی چسبانده‌اند که برای احترام جمعی این‌جا را تمیز نگه‌دارید. پایین این جمله هم اضافه کرده‌بودند «برای کسانی که مشکل هم‌سایه دارند وسایل همین‌جا گوشه‌ی سمت چپ است» و همان‌جا گوشه‌ی سمت چپ توالت شور بود و یک میله و یک اسپری ماده‌ی شوینده. هی فکر می‌کردم منظورش از این به اصطلاح شوخی چیست، آن هم توی طبقه‌ای که یک اتاق درمیان استاد‌هاست. خیلی قابل تصور نبودکه کسی با توالت شور دنبال هم‌سایه‌اش کند.


امروز دیدم که در حقیقت ننوشته هم‌سایه (
voisin). نوشته vision .

Monday 4 February 2008

هاش هاش

در همین روزهای سرد و آفتابی که گرنوبل را بهشت اسکی‌بازها می‌کند، پروازهای مستقیم ارزان قیمت از بیش‌تر کشورهای اروپا به گرنوبل برپاست و در فرودگاه تنها زبانی که ‌شنیده‌نمی‌شود فرانسوی است.

در همین روزها مردم هشت درصد از محبوبیت سارکوزی کم کردند و عده‌ی کسانی که فکر می‌کنند سارکوزی نمی‌تواند مشکلات فرانسه را حل کند از عده‌ی کسانی که فکر می‌کنند می‌تواند بیش‌‌تر شد.

درهمین روزها گرنوبل خاطره‌ی المپیک چهل‌سال قبل را با عکس‌ها وپوسترها و برنامه‌های شهری زنده‌کرده است و شهرداری موزه‌ای به همین مناسبت ترتیب داده.

در همین روزها، قطع‌نامه‌ی دیگری علیه ایران منتظر تصویب است، دانش‌جوهای ایرانی دولت هلند را مجبورکردند که از اجبار نپذیرفتن دانش‌جوی ایرانی به دانشگاه‌ها دست بردارد و در دعوت‌نامه‌ای که برای شرکت یک جلسه‌ای در یکی از ساختمان‌های انرژی اتمی گرنوبل آمده نوشته است که دارنده‌ی ملیت‌های خاص باید برای ورود به مجموعه از قبل هم‌آهنگ کنند.

در همین روزها، انواع سرماخوردگی در فرانسه شیوع پیداکرده و نقطه‌ی قرمز سرماخوردگی روی گرنوبل است و کارشناس‌ها مردم را به مراقبت بیش‌تر و واکسن‌زدن تشویق می‌کنند.

در همین روزها دبیرحزب مخالف دولت به تله‌ویزیون می‌آید و می‌گوید ما مبارزه‌ی علنی‌مان را شروع‌کرده‌ایم، هرکسی با این دوشرط می‌تواند به ما بپیوندد: مخالف سارکوزی باشد، و کارحزبی کرده باشد. در همین روزها سارکوزی بالاخره با کارلا برونی سوپرمدلی که بعدا خواننده شده و خواند «من به بهشت رفتم» ازدواج کرد.

در همین روزها، نامه‌هایی از کارگاه به دانشگاه و از دانشگاه به بیمارستان و از بیمارستان به سالن تشریح می‌رود که اعلام می‌کند وسیله‌ی موردنظر آماده است و اجازه‌ برای قرض‌گرفتن یک جسد برای تست‌های نهایی را برای آخر این هفته درخواست می‌کند. و من به دنبال بلیت قطارهایی می‌گردم که از گرنوبل به دلفت می‌روند و به این زودی‌ها برنمی‌گردند.