من چه کاره بیدم؟
راستش را بخواهید، من درست تا قبل از آمدن به فرانسه برای ادامهی تحصیل، از آن همهکاره هیچکارههای بسیار کلاسیک بودم که دلم میخواست از همه چیز سردربیاورم و هرکاری را امتحان کنم. و البته به هیچ کدام هم وفادار نبودهام. در دانشگاه مهندسی شیمی میخواندم که برای آدمهای بیجنبهای مثل من اتفاق خوبی بود چون که میشد از نفت شروع کنی و سر از صنایع غذایی دربیاوری، یا مثلا کارآموزی در پالایشگاه تهران را به قرارداد ساعتی با پژوهشگاه نفت برای نگهداری سایت و آموزش انفورماتیک ختم کرد، یا پروژهی لیسانس را با بستهبندی خرما در هوای اصلاحشده شروع کرد و رساند به مطالعات ازدیاد برداشت نفتی به روش میکروبی و دست آخر ساخت یک دستگاه شبیه ساز چاه نفت.
و البته با این درجهی وفاداری باورنکردنی نیست که بگویم هیچوقت به کار مهندسی اشتغال نداشتهام. غیر از این بیشتر وقتم را صرف کشف دنیای مدیریت و بعد کارآفرینی کردم و یکی دوسال آخر را در مرکز کارآفرینی شریف میپلکیدم. و البته ولع اصلیم نوشتن و مجلهدرآوردن بود که دست آخر به شغلی به اسم کتابساز ای ختم شد. کار تحقیقاتی و اجرایی هم که تا دلتان بخواهد. بیشترین و بهترینش شرکت شتاب بود که یک موقعی دربارهاش مینویسم. بعد هم برای این که کلکسیونم را تکمیل کنم در یک دانشگاه فرانسوی زبان در یک رشتهی عجیب و غریب اپلای کردم و پذیرش گرفتم و آن زندگی عجیب و غریبم را فروختم به یک زندگی تازه.
نمیشود گفت این زندگی خیلی بهتر است، ولی میتوانم ادعا کنم که تصمیم سختی بود که از همه چیز بکنم و دوباره برگردم به درسخواندن آن هم در موضوع ناآشنا و به زبان ندانسته. الان از آن تصمیم راضیام، چون تقریبا آخرین فرصتم برای نجات بود قبل از غرق شدن در کار و پیشرفت و پول درآوردن. زندگی است دیگر، یک بار فقط فرصت است برای همه چیز و تا آدم خودش را بشناسد نصفش گذشته است.
1 comment:
برایم خیلی جالب است. کاش بیشتر بنویسی. چه طور برای آن رشته پذیرش گرفتی؟ رزومهی خوبی که نداشتی؟
Post a Comment