Thursday 26 March 2009

به رنگ تز

این تز نوشتن آدم را بد عادت می‌کند، یک جور مرض کنج‌کاوی به آدم می‌دهد و بی‌اعتمادی به همه چیز. گوگل و شبکه دانش هم که مزید بر علت. دیگر مثل دیوانه‌ها هر مفهموم مهمی می‌بینم دست به کار می‌شوم که کی گفته و چرا گفته و در چه کانتکست (مقوله؟) ای. از آن بدتر این که جمله‌ی کامل طرف را از مقاله برمی‌دارم و گوگل می‌کنم ببینم متن خودش است یا از جایی برداشته، و چرا این کار را کرده. این طوری آدم کم کم سرچشمه‌ها را پیدا می‌کند، و می‌فهمد کی‌ها تاثیر گذار بوده‌اند و مثلا چه طور باندبازی و انحصاری‌کردن باعث شده که یک نظریه و نوع نگاه ابتر بماند و یکی دیگر بی‌نهایت بار تکرارشود.

سندرم دیگرم این شده که فهمیده‌ام این جبهه‌بندی تا حد زیادی پنهان است و در ده‌تا ژورنالی که درباره‌ی طراحی مهندسی در می‌آید مثال های بی‌شماری پیدا می‌شود که نویسنده به آدم‌هایی از طرف مقابل رفرنس داده و از کارشان استفاده کرده تا حرف خودش را بزند। هم‌چنین، می‌بینی با اعتماد به نفس می‌گوید که این قسمت موضوع در ادبیات بررسی نشده و می‌بینی در تمام فرآیند داوری و چاپ کسی بهش نگفته دوتا ژورنال از آن طرف ببین، و ببین که روی این موضوع شماره ویژه (اسپشال ایشو) در آورده اند. حالا در تزم هی به رخ می‌کشمش.

خلاصه این که داستانی است این علم دیزاین.

پی نوشت. نمی خواستم این ها را بگویم. آمده بودم بنویسم دنبال اسم یک کسی رسیدم به یک صفحه‌ای که یک فراخوان اسم رنگ بود و مردم هم اسم رنگ نوشته بودند و خیلی دیدنی و خواندنی بود. هوس کردم پای مطلب ـ که مال چندسال پیش بودـ اضافه کنم بوردو.

Wednesday 11 March 2009

بدون تیتر

اول، این بیبلیوگرافی نوشتن اول تز اون‌قدرها هم که صحبتش بود ترسناک و دردآور نیست. شاید چون من همیشه نگرانش بودم و خودم را زیادی آماده‌ کرده بودم، یا مثلا زیادی نگران بودم. هفته‌ی پیش نصف سختش را تمام کردم و این هفته که به اصطلاح نصفه آسان مانده، خیلی میلم به نوشتن نمی‌رود. چالشش را از دست داده انگار. شاید خودم را بیندازم در تله‌ی ددلاین.

دوم، یک بخش اخبار گزارشی از سیستم مکش زباله‌ی آلمان را نشان می‌داد که دیگر اتاق آشغال و کامیون آشغالانس ندارد و سطل‌هایی همه جا گذاشته بودند که از زیر با لوله‌های قطور مکنده وصل می‌شدند به مرکز جداسازی و سوزاندن زباله. مجری در ارزیابی اجرایی بودن این سیستم در فرانسه گفت البته سیستم به این خوبی و ژیگولی برق زیادی مصرف می‌کند و زیرسازی مفصل می‌خواهد و از همه مهم‌تر این که با سه چهار نفر می‌گردد و باید کلی آدم بی‌کار شوند. از آن هم بالاتر، دیگر اعتصاب آشغال‌جمع‌کن‌ها هم از بین می‌رود. جمله‌ی آخر را به شوخی گفت، ولی اهمیت جدی‌اش پنهان نماند. اصولا در فرانسه اعتصاب مکانیسم مرسومی است (متوسط دو اعتصاب کوچک یک روزه در ماه، یک حدودا یک هفته‌ای در فصل و یک دانه اعتصاب اصولی در دو سال) و قابلیتش را نشان داده. اعتصاب آشغال جمع کن‌ها هم یک جورهایی پاشنه آشیل است برای دولت. یعنی قدرتش از فرودگاه و حمل نقل ریلی بسیار بیش‌تر است و به نظرم در یکی دو باری که استفاده شده ـ مثلا ماجرای سال 68 ـ کار را تمام کرده.

سوم، این کلاس آخرمان «محصول ـ کاربرد» تقریبا تمام شده و یک جلسه برای ارائه نتایج دانش‌جوها داریم یک آخری هم جمع بندی و نشان‌دادن مباحث پیش‌رفته‌ی این موضوع. من سر طراحی این کلاس خیلی وقت و مغز گذاشتم و تمام مراحل هم وردست استاد گیوم بودم که کار خوب پیش برود. استاد هم که بسیار راضی است ـ چرا نباشد؟ ـ و این کلاس هم به عنوان یک کلاس تازه در برنامه درسی به چشم آدم‌های بالادست امده و خوش‌حالی گیوم را دوبرابر کرده. خدا راضی، یارو راضی، من چرا نه؟

چهارم، یک سال دیگر هم رفت روی سنوات، و امسال البته بسیار مجازی بود، چون غیر پدر و مادرم که فعلا فیس بوک ندارند و میل می‌زنند باقی دوستان روی دیوارهامان تبریک نوشتند و خیلی چسبید. دیگر جشن و مهمان و این‌ها را دودر کردیم تا عید.

Saturday 7 March 2009

توضیح

«ازم می پرسند که این فیلم را توضیح بدهید، یا در مورد این قسمت چه آنالیزی دادید،
به، سینما و تاتر توضیح ندارد که. بروید بنشینید بخندید، گریه کنید، هوار بکشید. مثل هواپیما نیست که اولش بگویند کمربند ببندید و صندلی را صاف کنید. راحتتون کنم برید هر غلطی خواستید بکنید.»

یک - امروز صبح یک منتقد سینما آورده بودند برنامه «چای یا قهوه»، یک جا یک تکه از کن چندین سال پیش نشان داد که یارو این را گفت.
دو - اگر فرانسه بلدید جمله ی آخر این بود : دمرده وو.