Saturday 30 May 2009

آن چه از کاندیدایمان باید بپرسیم


فیلم احمدی‌نژاد را در یوتیوب دیدیم و کلی حرف زدیم. به نظر من فیلم بدی نیست، مخاطبش را خوب می‌شناسد و مستقیم باش حرف می‌زند و پیام می‌دهد. انتظار نداشتیم از دختر دانشمند دبیرستانی و هاله‌ی نور و هو کردن دانشگاه کلمبیا حرف بزند. نمودار آماری پروژه‌های انجام شده اش هم طعنه می‌زد به انیمیشن‌های ستاد من که یعنی ما هم بلتیم.
من می پرسم اگر همین حرف ها از دهان خاتمی در می‌آمد خندان نبودیم و قند توی دلمان آب نمی‌شد؟ ما با چی احمدی‌نژاد بد هستیم؟ بیاید همان‌ها را پیدا کنیم و دقیق و روشن به‌ش بپردازیم. بفهمیم که دوست داریم رییس جمهور آینده چه خصوصیاتی داشته باشد و چه نداشته باشد.
برای شروع این مصاحبه دکتر مشایخی بسیار خواندنی است. من ارزیابی ایشان را خلاصه می‌کنم.

۱ - قاطعیت در تصمیمات دولت (مثبت)
۲ - ضعف در نظام تصمیم گیری
۳ - درست استفاده نکردن از سرمایه‌های نیروی انسانی (کنار گذاشتن بدنه موجود)
۴ - عدم استفاده از درآمد عظیم نفتی برای سرمایه گذاری زیربنایی و توسعه بخش خصوصی
۵ - واردات بسیار گسترده کالاهای خارجی با ارز ارزان که باعث اختلال در صنعت تولید داخلی شده
۶ - افزایش بودجه های جاری و عمرانی و تزریق پول به جامعه که اثر تورمی داشت
۷ - عدم استفاده از درآمد عظیم نفتی در اجرای طرح های بزرگ که مشکل فایننس دارند
۸ - حذف سازمان برنامه و بودجه
۹ - فشار دولت به بانک مرکزی برای تامین منویات دولت (وام بیش از حد به بانک‌ها و تزریق پول به جامعه)
۱۰ - عدم انتقال مالکیت شرکت‌های دولتی به نهادهای عمومی

شما به این لیست چه اضافه می کنید؟‌
چه طور بفهمیم کاندیدای مورد نظرمان موضعش در این موارد چیست؟ چه پارادایم فکری (به قول دکتر) دارد و چه برنامه‌ای برای برای مدیریت و هدایت جامعه؟

Friday 29 May 2009

از دید من خارج نشین

ایده‌ی این پست از نوشته‌ی آرش است.

بنا داشتم یک چیزی با بنویسم با عنوان این که چرا انتخابات هربار این قدر اعصاب خورد کن است؟ بیایید اول پیش‌نهادهای آرش را ببینیم:
هیجان: احوالی که دو سه هفته مانده به انتخابات شروع می‌شود. خود هیجان با آرامش اعصاب دشمن است، ولی فکر کنم با هیجانی که طرف‌دار یک تیم فوتبال شب مسابقه فینال دارد فرقش این است که تو هم در مسابقه سهم داری. اگر مقایسه را ادامه بدهیم، بد نیست توجه کنیم که نتیجه در فوتبال جلوی چشم تو و چندمیلیون چشم دیگر معلوم می‌شود. اگر داور عادل نباشد تو ترسی از انتقاد و نشان دادن ناراحتیت نداری، و این که می‌دانی بالاتر از داور سازمانی است که به خاطر ساختاری که دارد نفعش در درست برگزارکردن مسابقه است، نه در دست بردن در نتایج. و این همه از هیجان منفی می کاهد.

بیرون گود بودن: درست است که ما خارج از ایران ایم و اوج سختی ‌ای که از سیاست‌های احمدی‌نژاد کشیده‌ایم این بوده که در مرز پاسپورتمان را زیاد چک کرده‌اند و کج کج نگاهمان کرده‌اند، و دست آخر رشته‌ای که می‌خواستیم درس بخوانیم پذیرش نداده‌اند، و می‌دانیم خانواده و رفقا و باقی مردم داخل ایران با گرانی و بی‌کاری و فقر و گشت ارشاد و این جور چیزها جنگیده‌اند. ولی به هرحال ما هم ایرانی هستیم و من این طور ادعا می‌کنم که سرنوشت کشور برایمان مهم است. و البته من فکر نمی‌کنم آقا یا خانمی که کارت اعتباریش در جیبش است و دغدغه‌ی پول ندارد لزوما درباره‌ی ایران پرت و پلا می‌گوید. اتفاقا من فکر می‌کنم کسی که تجربه‌ی زندگی کردن در یک محیط غیرایدئولوژیک، با ساختار دموکراسی و هدایت برنامه ریزی کشور را دارد، حتا اگر سکان کشور دست سارکوزی باشد، چشمش راه‌حل‌هایی را می‌بیند که من وقتی توی ایران سه جا کار می‌کردم و با هزار چرخ‌ نچرخ درگیر بودم و می‌بایست هر مشکل ساختاری ام را با غیرساختاری روش‌های ممکن حل کنم نمی‌دیدم. مثال؟ سیستم تامین اجتماعی، قانون کار، بیمه، تضمین کیفیت کالا واز این دست.

من ـ از بیرون گود ـ فکر نمی‌کنم که مشکلات کشورمان با رفتن احمدی نژاد تمام شود و برود. من می‌بینم که احمدی‌نژاد حریف مساله بنزین شد، و می‌دانم که خاتمی و هاشمی نشده‌بودند، و پیش خودم کلی ایده داشتم که این کار را بهتر می‌شد انجام داد. از یک اقتصاد دان با تجربه شنیدم که این کار ـ حذف سوبسید مصرف ـ مثبت و مهم است، ولی فلسفه اش این است که پول صرف رفاه مردم شود، نه این که کالای مصرفی‌شان گران شود در ازای هیچ. و از یک آدم داخل سیستم شنیدم که تنها روشی که می‌شد این کار را کرد روش احمدی نژادی بود، اگر به روش‌های دیگر می‌شد که به این ‌جا نمی‌کشید. من ـ از بیرون گود ـ هم‌چنان نمی‌توانم قطعی بگویم که حذف سوبسید بنزین به خودی خود درست بوده یا غلط. حواشی و نحوه‌ی انجام و این مسائل هم که اضافه شود که دیگر واویلا. حالا من چه طور این کار احمدی‌نژاد را نقد کنم؟

این است که فعلا در جمع خارج نشین‌ها تنها کسی شده‌ام که بی سوال طرف‌دار آمدن موسوی یا کروبی (در حقیقت رفتن احمدی‌نژاد) نیستم و بحث احمدی‌نژادی کردن برایم نه یک بخشی از عیش روزانه، که یک مساله و درگیری همیشگی ذهنی است. من جواب‌هایی از این دست که حداقل آب‌روی ایران نمی‌رود و دیگربدتر از احمدی‌نژاد که نمی‌شود را نمی‌خرم. هنوز هم هیچ دلیلی قوی‌ای در انتخاب بین بدتر و بدتر از بین کاندیداهای موجود ندارم.

دلم می‌خواهد حرف خوب آرش را تکرار کنم : عدم ممارست برخواسته‌هایمان. تا حالا فکر می‌کردم که الان وقت این حرف‌ها نیست، ولی الان به نظرم اتفاقا وقتش الان‌هاست که همه وطن‌دوستیمان اوج گرفته که بپرسیم ما برای ایران چه کار می‌توانیم بکنیم؟ بپرسیم اگر موسوی یا کروبی رئیس جمهور شد چه کنیم که تجربه‌ی خاتمی تکرار نشود؟ فکر کنیم که اگر احمدی نژاد رئیس جمهور ماند و به کارهایش ادامه داد، چهار سال ـ دیده‌اید که چه‌قدر زود می‌گذرد ـ بعد دوباره به همین نقطه برنگردیم الان هستیم.

Wednesday 27 May 2009

این روزها

هوای گرنوبل هم به شدت اروپایی است و هم کوهستانی، طوری که تقریبا هرروز یا دو روز یک بارعوض می‌شود وبعضی وقت ها هم صبح خنک به یک ظهر گرم آفتابی و بعد از ظهر کلافه کننده و بعد ابرهای سیاه و باران سیل آسا و آخر یک آسمان صاف و هوای ملس دم غروب می‌رسد. من عاشق این جور تغییر هوا ام. به خصوص سال اول دانشجویی این جا که در کامپوس و منطقه جنگلی بودم تا باران بند می آمد می دویدم بیرون برای راه رفتن و دوچرخه سواری.

این مدت کارم شده این تز دکترا. کم کم دارم به کارم علاقه مند می شوم، شاید هم علاقه بند. به هر حال. در مجموع یکی دو ماه دیگر ماجرا تمام می شود و شانس زیادی برای کارکردن و ماندن در همین جا ندارم، و احتمالا مثل همیشه کلی کارهای نیمه تمامم به خصوص مقالات، نیمه تمام خواهند ماند.

انتخابات هم که روی اعصاب است. ما اخبار را جسته گریخته دنبال می کنیم و برنامه‌های تلویزیونی اساتید را روی یوتیوب می بینیم. با کمال شرمندگی اولین واکنش من خنده است، و بعد به یاد بدبختی و گرفتاری‌ها و اوضاعی که بیش‌تر دوستان و خانواده‌ام درگیرش اند می افتدم و خنده خشک می‌شود. و این ماجرا هی تکرار می شود. بی‌خودی نباید نشست انتخابات فرانسه و امریکا را دنبال کرد و چه می‌دانم برنامه‌های بحث انتقادی شبانه تله‌ویزیون فرانسه را دید. نتیجه اش همین می‌شود. مساله این است که تو ایرانی هستی. به قول یک آقای دکتری در شریف که می گفت نیکول کیدمن خیلی خوش‌گل است، خیلی ماه است، وخیلی معرکه بود که نوه‌ی کیدمن باشی، ولی واقعیت این است که نیستی و داری با مادربزرگ و پیر و چروک و از کار افتاده‌ات زندگی می‌کنی و اگر می خواهی کاری کنی باید او و مسائلش را ببینی نه کیدمن را.

این ها را نوشتم که خبر بدهم زنده ام و فارسی نوشتن یادم نرفته. اگر این فصل در دست را تا هفته‌ی دیگر که استاد از برزیل برمی‌گردد تمام کنم، این جا یک بحث انتخاباتی راه می‌اندازم.