Wednesday 30 January 2008

عمو بیل و دوستان

این ماجرای من و ویستا باعث شد که چندنفری نظرشان را بنویسند، توصیه میکنم نگاهی بیندازید. کار به جواب و جواب جواب کشیده که به نظرم جایش جایی بیرون کامنت‌دانی است. من هیچ قصد دفاع‌کردن یا جواب دادن ندارم، به خصوص که خاطر خوشی از این کار ندارم. به هرحال خیلی برایم تعجب برانگیز نیست که ویستا غیر از بازارهدف اصلی‌اش (شوخی می‌کنم، جدی نگیر) روی سیستم‌هایی از نوع کامپیوتر هم درست کار کند. شاید اگر فکر کنید که برای این محصول پول داده‌اید کمک کند به این که انتظاراتی هم ازش داشته باشید. به خصوص وقتی سیستمی با ویستای اوریجینال که اتفاقا برای همان سیستم هم بهینه شده می‌خرید. حیف که تنها مایه‌ی مباهات ویستا ـ و پشت گرمی فروشنده‌ها ـ که پنجره عوض‌شدن سه بعدی‌اش است ـ که کسی نیست که نداند از کجا کپی‌کرده ـ فقط وقتی کار می‌کند که برنامه‌های زیادی باز نباشند، وگرنه که هنگ و سرهنگ و ...

من نسخه‌ی قانونی سی گیگی آپ‌دیت‌شده‌ی ویستا را فرستادم خدمت اربابش و اکس‌پی ای که قبلا خریده بودم نشاندم جاش. البته کار ساده‌ای نبود ـ گرفتاری‌های درایوها ـ ولی به کمک دوستان فرومی بالاخره به کار افتاد. به زحمتش می‌ارزید، همه‌چیز چند برابر سریع‌تر کار می‌کند و از آن اداهای مسخره‌ی ویستایی هم خبری نیست. به خصوص که یک کم از سرکوفت‌های که دائم به اکس‌پی می‌زدم دست برداشتم.

من این جور بحث ها را دوست دارم. فرض کنید داریم درباره‌ی کیفیت غدای مک دونالد یا مثلا اثرات نامطلوب محیط زیستی‌اش بحث می‌کنیم، و یک‌هو مقابل ستایش سیستم توزیعش قرار می‌گیریم. دور از ذهن نیست. به این که یک بحث چه طور پیش می‌رود و چه استلال‌هایی بنا می‌شود و چه گزاره‌هایی رد و بدل می‌شود می‌گویند بررسی نحوه پیش‌رفت بحث. در مدرسه ی ما (این جا) عده‌ای کارشان همین است که دینامیک یک بحث را بررسی و آنالیز کنند. من پروژه‌ی فوق لیسانسم را در این گروه انجام دادم. موضوع بسیار جذابی است، به خصوص وقتی که تخصصی‌تر، تمرکز می‌کنید مثلا با هدف شناخت دینامیک تبادل اطلاعات مهندسی در فاز طراحی مفهومی یک بخش از اتوموبیل بین دو تیم که در دو واحد مختلف کار می‌کنند. در این جور تحقیق‌ها، یک قانون کلی نانوشته وجود دارد، که قصد همه حل مشکل است و همه با یک پایه‌ی دانایی وارد شده‌اند، در نتیجه کسی به کسی نمی‌گوید «ناراحتی آنینستال کن» در عوض منطق بحث در جهت توسعه‌ی فهم جمعی از مشکل و از راه حل پیش می‌رود. بگذریم. بحث همیشه جذابیت خودش را دارد.

آیا ویستا سیستم عامل قابلی است؟ آیا مایکروسافت جز شرکت‌های طراز اول انفورماتیک دنیاست؟ آیا هیچ‌وقت محصولی از مایکروسافت بویی از نوآوری و نه کپی‌کاری برده؟ آیا به لحاظ تکنولوژی نرم‌افزار با اپل یا اوراکل قابل مقایسه است؟ آیا کارکردن در مایکروسافت هیچ‌وقت مزیتی به جاهای دیگر داشته؟ آیا تمام داستان‌هایی که درباره‌ی هوش فوق‌العاده عمو بیل شنیده‌ایم، و قدرت استثنائیش که توانست از هیچی پول‌دارترین آدم دنیا شود واقعیت دارد و این ماجرا ربط خاصی به تبانی‌های حرفه‌ای و تزریق سرمایه‌های کلان نداشته؟ این‌ها سوالاتی است که می‌شود درباره‌شان ـ مستقل ـ تحقیق کرد. خوب یا بد کارکردن ویستا لزوما نشان‌دهنده‌ی عمل‌کرد سیستم مدیریتی عمو بیل نیست. اتفاقا عموبیل رفتار و شخصیت قابل تاملی دارد. اگر می‌توانید سخنرانی‌اش را در مراسم گرفتن دکترای افتخاری از هاروارد در یوتیوب ببینید. اگر بازهم می‌توانید سخنرانی استیوجابز را در مراسم فارغ‌التحصیلی در دانشگاه استنفورد ببینید. دیدن یک آدم و شنیدن حرف‌هایش بیش‌تر از شایعات دور وبر به شناخت کمک می‌کند.

و حرف آخر این‌که آیا آدم مجبور است که ویندوز داشته باشد، مک دونالد بخورد، محصول چینی بخرد، دارو مصرف کند (که شنیده از طریق مطالعه و آزمایش روی حیوانات و سربازها و زندانی‌ها به دست آمده)، کالایی بخرد که می‌داند پولش صاف به جیب آدم‌های کثیف و آدم‌کش و طبیعت نابودکن می‌رود؟

من پاسخش را نمی دانم.

دم‌نوشت. (افاضات) آدم‌ها مستقل از این که چه سیستم عاملی روی کامپیوترشان نصب است آدم‌اند و می‌توانند با هم گپ‌بزنند و بحث‌کنند و توی شکم هم نروند.

Monday 28 January 2008

عمو بیل عزیز

داستان این است که من یک لپ‌تاپ نو خریدم و به‌اجبار تحت سلطه‌ی ویستا. می‌خواهم از ویستا برایتان بگویم.

در ویستا شما اتفاقاتی را تجربه می‌کنید که در هیچ سیستم عامل دیگری ـ حتا کمودور یا شاید آتاری ـ شانس دیدنش را ندارید. ویستا نمونه‌ی خوبی از یک پوسته است که زیرش هیچ‌چی ندارد. به طور واضحی طراحان آن مساله‌ی کارکرد خوب که منجر به رضایت مشتری و درنهایت فروش رفتن محصول است را از اصول اولیه تولید محصول حذف کرده‌اند. چرا؟ چون محصول قبلا فروش رفته است. مالتی تسک در ویستا بی معناست، چون حداکثر دوبرنامه هم‌زمان می‌توانند باز باشند. هیچ کدام از نرم‌افزارهایی که روی اکس‌پی کار می‌کردند روی ویستا کارنمی‌کنند، یا مشکلات زیادی دارند، از پلیرفیلم و آهنگ تا مثلا اسکایپ ـ که می‌دانید در ارتباط فرانسه و هلند نقش به‌سزایی دارد ـ و از همه مهم‌تر آنتی‌ویروس نورتون. اصلا نورتون به ویستا به چشم یک ویروس بزرگ نگاه می‌کند. این که به اینترنت وصل باشی و آهنگی گذاشته باشی و توی ورد تایپ کنی به یک رویا تبدیل شده. جور خیلی احمقانه‌ای ویستا برای من نقش یک آدم ناشی را دار که کاری به‌ش سپرده باشند و دائم دست‌وپایش را گم کند و گند بزند. موقعی که فایل نصب‌کننده‌ی برنامه‌ای را اجرا می‌کنم صفحه‌سیاه می‌شود و یک پیغام می‌آید که هیچ می‌دانی داری چه‌کار می‌کنی؟ داری یک برنامه نصب می‌کنی. (دکمه بزرگ) بی‌خیال شو و فایل برنامه‌ رو هم پاک کن؛ (دکمه ریز) و گرنه هر غلطی دلت می‌خواد بکن، مسوولیتش پای خودت.

ویستا حدود سی گیگابایت جامی‌گیرد. وقتی بلافاصله ازش بک آپ می‌گیری چندساعت معطل می‌شوی و دست آخر چهارده گیگ معلوم نیست چی تحویل می‌دهد برای روز مبادا. این همه بزرگی برای چه؟ برای این که همان کارهای معمولی اکس‌پی و حتا دوهزار را هم نکنی؟ مساله شیرین دیگر این است که برنامه‌های دفتری پرکاربرد، مثل کلاینت وی‌پی‌ان که با آن وصل می‌شوی به شبکه دانشگاه یا شرکت که وصلت کند به اینترنت، روی ویستا کار نمی‌کند. به همین سادگی. توی فروم یک نفر نوشته که یک وی‌پی‌ان سه ورژن قبل‌تر را نصب کرده و کارکرده، ولی تندتند قطع می‌شود. از طرف دیگر لپ‌تاپ‌هایی که در اسارت ویستا فروش می‌روند هیچ سی‌دی درایور یا هم‌چین چیزی هم‌راهشان ندارند. به همین خاطر است که آدم معمولی ـ حتا نیمه حرفه‌ای ـ هم نمی‌تواند بعد از دوسه روز ویستا را تحمل کردن و حرص خوردن سی‌دی اکس‌پی را دربیاورد و نصب کند. اگر سری به فروم‌ها بزنید، یا مثلا سرچ کنید ویستا، مشکل، اکس پی، می‌بینید چه جهد وجهادی برپاست که بشود ویستا را برانداخت و جایش اکس‌پی نشاند.

القصه. شرکت عمو بیل در تجارت پیش‌تاز است. البته خود عمو بیل که می‌دید چه تخم دوزرده‌ای در راه است زودتر استعفایش را نوشت و همه جا هم اعلام کرد که می‌خواهد برود سر بنیاد خیریه‌اش. بابا انسان دوست. برای کسانی که طرف‌دار ویندوز و ماکروسافت هستند اعلام می‌کنم که شرکت فخیمه بعد از موفقیت بی‌نظیر در تولید (قالب کردن) سیستم عامل ویندوز برای موبایل، پالم، کامپیوتر جیبی، و غیره، وارد بازار لوازم منزل شده و تصمیم دارد برای انواع وسایل سیستم عامل تولید کند. و حالا اولین محصول نوآورانه را به‌تان معرفی می‌کنم: ویندوز سطل آشغال «ویستا»

Wednesday 23 January 2008

کسی به من گفت

روزهایی هست که وقت زیادی دارم ولی هیچ احوال نوشتن نه. روزهایی هم هست که حرف توی گلویم گیر می‌کند و می‌خواهم جایی بنویسمش که ساعت با هم‌کاری باقی فرانسوی‌ها نمی‌گذارد. حدود بیست روز دیگر فرانسه می‌مانم و استادم بنا دارد تمام کارهای مهم سال دوم دکترا را در همین مدت تمام کنیم. جوان است دیگر.

اگر ماجراهای نیکولاخان را دنبال می‌کنید می‌دانید که تصمیم گرفته در خبرسازی از رئیس جمهورهای دیگر عقب نیفتد. ولی به هرحال این جا فرانسه است و سیستمش طوری نیست که تصمیم‌های مهم یک شبه گرفته شود، یا هیچ‌کس مسوول هیچ‌چیز نباشد، یا مثلا مردم نسبت به کارهای دولت بی‌تفاوت باشند. این است که دست و پای نیکولاخان بسته است و مجبورشده که اول با جدایی از زنش یک کمی خبر درست کند، بعد با یک خواننده‌ی مکش مرگ‌ما دوست شود و با هم راندوو بروند دیزنی‌لند پاریس. بعد هم با پانصدتا عکاس و خبرنگار بروند مصر دیدن عجایب هفتگانه. روزنامه‌ها و مجله‌ها هم که کار دیگری ندارند؛ یک بند زنگ می‌زنند کاخ الیزه که یک نفر خبر ازدواج نیکولا را با کارلا برونی تایید کند. بعد هم یک شماره درمی‌آورند با عکس کارلا و سیسیلا لب آب (و نه با لباس رسمی) و تیتر می‌زنند ناگفته‌های کارلا و سیسیلیا ضد هم.

حیف. آه از نهاد من خارجی فرانسه نشناس هم برمی‌آید. ژنرال دوگل، فرانسوا میتران، ژاک شیراک و در نهایت استاد سغ کو. یکی از این شو وومن ها یک برنامه‌ای درباره‌ی این ماجراها دارد که اگر فرانسه می‌فهمید و اینترنت هسته‌ای دارید لابد تا به حال دیده‌اید. بین جمله‌هایش می‌گوید «ما رئیس جمهوری داریم که لایقش هستیم.»

و این که دو روز است از خبر حاج قربان حالم گرفته است. نغمه‌هایش، به خصوص آن تکه‌ای که در فیلم آرامش با دیازپام ده می‌زند یک‌بند توی سرم تکرار می‌شود. این قسمت خبر که چندماه مریض بود و سختی کشید و هیچ‌کس پا پیش نگذاشت، حتا همان‌ها که از قبل ساززدن پیرمرد کلی مسافرت خارج رفتند و پست و مقام گرفتند، که مثلا دوا و درمانی یا مراقبتی بکنند دلم را می‌خراشد. به کجای ایرانی بودنم افتخار می‌کنم، یا از کدام قسمتش خجالت نمی‌کشم نمی‌دانم.

Friday 18 January 2008

بازگشت

من برگشتم. از ایران، از هلند، از فرانسه، از جنگ با عادت و اشتیاق نوشتن، از پیش خاطرات دوستان چندسال قبل، از خداحافظ پسرم مواظب خودت باش. زندگی دانش‌جویی در اروپا خیلی خوش می‌گذرد، باور نمی‌کنید؟ با یک گروه باسواد و حرفه‌ای کار می‌کنی، مسافرت می‌روی، مقاله می‌نویسی، رئیس دپارتمان در راه‌رو می‌بیندت و می‌پرسد که بعداز ظهر فرصت داری که برای داوری پروژه‌های لیسانس بروی، و وقتی رفتی و بیش‌تر از آن که قضاوت کنی چیز ازشان یادگرفتی و کیف‌کردی از این جور تدریس و کارکردن، استاد دعوتت می‌کند به بار آرام و خلوت که با دو داور دیگر بنشینیم و گپی بزنیم.

باور نمی‌کنید؟ کنفرانس بعدی در اروپای شمالی است. دی‌روز جلسه گذاشتیم که پلان مقاله را معلوم کنیم. استاد پروژه می‌گوید مهم خود ارائه نیست، مهم این است که آن‌جا آدم‌های زیادی را می‌بینی و می‌توانی باهاشان ارتباط برقرار کنی. چرا این‌قدر سخت می‌گیری؟ خواندن بی‌بی‌سی فارسی و روز و سایت‌های دیگر را که قول داده بودی و گذاشتی کنار. راحت. چندتا وبلاگ است، دوستان سابق، که اگر صاحبش اروپا و امریکا نشین است تند و تیز پیش‌می‌رود و اگر ایران نشین است هرازگاهی دود می‌کند، سرد و سیاه و غلیظ.

ایران برمی‌گردی؟ برای شقایق نورماندی یا عقائد نئوکانتی؟ بابا مگر دیوانه شدی. همین جا بمون. اصلا خود محسن هم داره می‌آد همین‌جا. دلت برای چی ایران تنگ می‌شه؟ حالا هم نخواستی نخواه ها؛ اجباری که نیست. کارت اقامتت که تموم شد می‌ندازنت بیرون. آره، می‌دونم می‌شه برای کانادا پرونده گذاشت. حالا بگذار ببینیم چی می‌شه.