Tuesday 28 April 2009

مهندسی زنده


این کلاسی که این هفته می روم که احتمالا آخرین کلاس دوره دکترایم باشد اسمش هست مهندسی بافت و باقی زنده جات. یک کلاس هفت نفره با استادان استثنایی است که هرکدامشان گردنی بسیار کلفت دارند و در این حوزه کارهای اساسی کرده اند و می کنند. من خیلی جسارت کرده ام که این درس را برداشته ام. فکرکنم فقط من هستم که سال هاست با تانسور و دیورژانس و لاگرانژ و لاپلاس و باقی حضرات سروکاری نداشته ام و این روزها عجیب احساس می کنم دلم برایشان تنگ شده است.
این تز سه ساله با همه ی ماجراهایش به م نشان داده که در هیچ زمینه ای چیز مهمی نمی دانم ـ دوستی داشتم که می گفت این وضعیت مال فوق لیسانس است، دکترا وقتی است که بفهمی باقی هم چیزی نمی دانند. حالا البته می شود دل خوش کرد که خیلی هم دیر نشده و این موضوع داغ صحبت این مدت من و بانو است که می توانیم بی خیال این مسیر و مراحل پیش رو بشویم و یک کمی برگردیم به عقب و از ابتدا درست درمان تحصیل را شروع کنیم یا نه. منظور از ابتدا بیشتر ابتدای مقطع دکتراست. من تمایل شدیدی پیداکرده ام به مهندسی بیومکانیک، و یک جورهایی خواب حوزه ای هم که می خواهم بعدا کار کنم را دیده ام، ولی سواد و مهارتی که الان دارم با سطحی که لازم است تفاوت جدی دارد. یک فرصت رویایی این است که یک پست داک دوساله پیدا کنم و استاد صبر و حوصله کند که من چندماهی را فقط بخوانم و یادبگیرم و کمک کند که راه درست و سریع را بروم. نه مثل این تز که برخلاف جذابیت تمام کارهایی که کرده ام بخش زیادیش به درد نوشتن و انتشار نمی خورند و نیمه بیشتر را دارم این دم آخری تولید می کنم.

مشکل جدی این است که من هنوز از صمیم قلب دانش پایه ای کارمان را دانش نمی دانم. و این که نهایت کارم که پیشنهاد یک متودولوژی، توضیح جزیی آن (با یک پروژه شاهد) و ارزیابی آن هم نظری و هم عملی است را آن قدر علمی تصور نمی کنم. این البته مشکل بیشتر کارهای بین رشته ایست، چیزی که من همیشه عاشقش بوده ام. به هر حال، دارم یک کم نقش بازی می کنم که این فصل تز را هم تمام کنم و وارد توضیح مدل پیشنهادی بشوم. آن وقت کار راحت تر است. یعنی امیدوارم که بشود.

این دو بحث جداهستند ها، تاکید می کنم که از این تز دفاع کنم بعد بروم سراغ کار دیگر.

Thursday 23 April 2009

لو پتی نیکولا

توی شهرداری پاریس یک نمایشگاه نیکولا کوچولو برپاست. نقاشی‌های سامپه را گذاشته‌اند در قاب‌های خوش‌گل و داستان را کنارش روی دیوار نوشته‌اند و مصاحبه‌ها و گزارش‌های روزنامه‌ها از ماجراهای نیکولا کوچولو. خلاصه دل آدم آب می‌شود. ما رفتیم و دیدیم و دلمان آب شد. داشتم فکر می‌کردم چرا همچین چیزی در تهران اتفاق نمی‌افتد که شهرداری یک نمایشگاه منظم و درست و درمون از یک کاری برپا کند و خانواده‌ها با بچه‌هایشان بروند و ببینند و لذت ببرند. یعنی دنبال دلایل منفی اش می‌گشتم، این که شهرداری خودش را مسوول این جور کارها نمی‌داند، این که کدام هنرمند؟ کدام هنر که به‌ جایی برنخورد؟ کدام سوژه که هم پدرومادر و هم بچه‌ها را جذب کند؟ که رسیدیم یک جای نمایشگاه که ترجمه‌ی کتاب‌ها به زبان‌های دیگر را گذاشته‌ بودند؛ یک ردیف طولانی. و همان‌طور که می‌توانید حدث بزنید بدون ترجمه‌ی فارسی. چرا؟ چون لابد یا روی ناشر هم خبر ندارد، چون کار بدون اجازه‌ی ناشر ترجمه و چاپ شده، چون در ایران اصولا اجازه یا خدای‌نکرده موافقت صاحب اثر را برای ترجمه گرفتن معنی نمی‌دهد؟ یا نه من بدبین‌ام و همه‌ی کارها درست و حسابی انجام شده و فقط چون ایران یک مشکل کوچولو دارد و برای کپی‌رایت ارزشی قائل نیست از بازی خارج شده. از بازی‌ای که ویتنامی و ترکیه‌ای و اسرائیلی(عبری) و مجاری و بیست و خورده‌ای زبان دیگر که هیچ‌کدام داعیه تاریخ ادبیات غنی ندارند امروز بازیگر جدی چاپ و نشر اش هستند.

Thursday 16 April 2009

این روزها

این روزهای شتاب‌ناک و درگیری‌های بی‌فرجام نویسنده با متن و من با زندگی و پرونده‌ گذاشتن‌ها و نامه‌نگاری‌ها و تلفن‌ها و از همه بدتر هوای بهار گرنوبل، که ابر حاشیه‌ی کوه‌هاییش نگاه را برای همیشه مال خود می‌کند، من برده به احوال سال اول دانش‌جویی در این شهر. سال همه‌ی سختی‌ها و ماجراها و دل‌خوشی‌ها و اضطراب‌ها و تنهایی‌ها و هزار احوال توصیف‌ناشدنی و تکرارنشدنی دیگر. این چندسال سال آن‌قدر پرماجرا گذشت و این همه‌ بچه‌ی جدید که به دنیا ‌آمدند و به‌زودی ‌می‌آیند و دوستان سابق که بیش‌ترشان از شهر رفته‌اند، انگار می‌کند که عمری این‌جا گذرانده‌ام. به خودم می‌گویم خیلی جو نگیردت، تازه بیست‌وهشت ساله شده‌ای و درس‌ات دارد تمام می‌شود که بروی سراغ زندگی واقعی. نه. انگار عمری گذشته است.

این آهنگ آن روزهاست که این روزها توی گوشم می‌چرخد.

پی‌نوشت ـ یک پزشک یک پیش‌نهاد خوب برای شنیدن و گرفتن آهنگ فرانسوی دارد، اگر دوست دارید. مطلبش در ریدر می‌آید ولی در سایتش نیست که لینک بدهم. جل الطبیب.

پی‌نوشت بی‌ربط ـ می‌دانستید فرانسوی‌ها به در زبان عامیانه به پزشک می‌گویند توبیب؟

Wednesday 15 April 2009

طراحی مهندسی و باقی ماجراها

همان‌طور که لابد می‌دانید من دانش‌جوی دکترا هستم و مدتی‌ است که مشغول نهایی کردن‌ تحقیقاتم و نوشتن گزارش نهایی ام و بنا دارم تا پاییز امسال از تز ام دفاع کنم. می خواهم مدتی از این فرصت باقی‌مانده را پای مباحث تحقیقاتم را به این‌جا باز کنم تا هم برای خودم تمرین انشا و بازگویی و توضیح باشد، هم شاید شما علاقه‌مند به خود موضوع یا در کل روی‌کرد علمی ‌تحقیقی به یک موضوع باشید و بتوانیم بحث کنیم و از هم یاد بگیریم. شاید بعد بحث بالا گرفت و کل داستان را بردیم به بلاگی دیگر. (مثل این یکی).

برای شروع بد نیست موضعمان را درباره‌ی طراحی و طراحی مهندسی معلوم کنیم. طراحی که معادلی است برای کلمه دیزاین به تعریف ویکی‌پدیا «دانش ایجاد یک نمایه از هر تصویر ذهنی یا واقعی» است. در ویکی‌پدیای انگلیسی می‌خوانیم «به عنوان فعل، طراحی‌کردن به فرآیند تاسیس و توسعه یک برنامه برای یک کالا، ساختار، سیستم، یا یک جزء مورد نظر است.» با این تعریف عمومی می‌توان تاحدودی فهمید که طراحی دو جنبه‌ی متفاوت هنری و مهندسی دارد. با توجه به این که پیدایش مبحث طراحی از جنبه‌ی هنری بوده‌است و عمر طولانی‌تری دارد، با داغ‌شدن جنبه‌ی مهندسی و ورود محققان مهندسی و تولید کالا (از رشته مهندسی صنایع) و هم‌چنین سایر رشته‌های مهندسی (به طور خاص مکانیک، نرم‌افزار، معماری و ساختمان) به این بحث، کلمه طراحی به جنبه‌ی هنری محدود شده و این جنبه‌ی دیگر با عنوان طراحی مهندسی و طرحی صنعتی شناخته می‌شود. توجه کنید که فرانسوی‌ها و آلمانیها هم که در توسعه این بحث و مطرح کردن آن به عنوان یک حوزه‌ی علمی نقش جدی داشته‌اند، دیزاین را برای جنبه‌ی هنری نگه‌داشته‌اند و برای طراحی مهندسی از واژه‌های متفاوت استفاده می‌کنند: Konstruktionwissenschaft Conception Engineering Design

طراحی مهندسی به این ترتیب موضوع تازه‌ای است، و هنوز راحتی نمی‌شود آن را علم نامید. نایجل کراس از گردن‌کلفت‌های این حوزه است در سرمقاله‌ی شماره‌ی 28 مجله‌ی دیزاین ستادیز با عنوان «چهل سال تحقیق در طراحی» توضیح می‌دهد که چه‌طور در دهه‌ی 60 اولین روی‌کردهای علمی به حل مسائلی که جنگ جهانی دوم پیش آورده بود در ادامه‌ی مطالعات مربوط به خلاقیت از دهه 50 با معرفی کامپیوتر و حل مسائل به کمک نرم‌افزار هم‌راه شد و اولین کتاب‌های دیزاین متدولوژی منتشر شد. دهه‌ی 70 با مقاومت جامعه مهندسی دربرابر قبول متدولوژی شروع شد، طوری که بعضی از پیش‌گامان ماجرا هم از حرف خود برگشتند و علوم مهندسی جدید را با لیبل‌های چون زبان ماشین خارج از حوزه اعلام کردند. این درگیری علمی در حقیقت باعث شکل‌گیری چیزی شد که ما امروز طراحی مهندسی می‌نامیم. ریتل با پیش‌نهاد نسل دوم متدها موضوع دیزاین متدولوژی را نجات داد و محققان بسیاری درباره‌ی شناسایی مشکل، قابل قبول بودن راه‌حل‌ها، ایده‌ی مشارکتی بودن فرآیند طراحی طوری طراح و صاحبان مشکل (مشتری، کاربر، خریدار) ارتباط موثرتری داشته باشند و غیره مقالاتی منتشر کردند. کنفرانس‌ها و تشکل‌های علمی مخصوص به طراحی مهندسی شکل گرفتند و نسل بعدی کتاب با روی‌کردهایی مانند روی‌کرد سیستماتیک (ببینید) از راه رسیدند.

در دهه 80 جنبه‌های دیگری از دیزاین با روی‌کرد دیسیپلین مخصوص دیزاین و راه‌های مخصوص دیزاین برای شناسایی و حل مسائل مطرح شدند. هم‌چنین از سرعت رشد یک سویه‌ی طراحی مهندسی در مهندسی برق و مکانیک کاسته شد و جنبه‌های دیگر طراحی محصول هم وارد بحث شدند، از جمله محصولات پزشکی و جراحی که موضوع تز من است.

با این مقدمه، می‌توانیم بحث را شروع کنیم. من قصدم این است که چند قسمت خلاصه از فصل مرور ادبیات تزم را این‌جا بیاورم. جستجو در قصد فهمیدن این که دیزاین متدولوژی اصولا به چه درد می‌خورد، این که چه جنبه‌هاییش کار شده و چه جنبه‌هایی نه، و این که اگر یک مساله‌ی جدید داریم و می‌خواهیم فرآیند حلش را از بالا، یعنی فراتر از ذهن یک مهندس درگیر پروژه نگاه کنیم و فرآیند طراحی و تولید محصول را ببینیم چه کار باید بکنیم و چه پیش‌نهادهایی هست و غیره. بعد می‌رویم متمرکز تر این مسائل را در حوزه‌ی طراحی وسایل جراحی جدید که باعث تحول تکنیک‌های جراحی شده است می‌پرسیم و بعد دنبال جوابش می‌گردیم. اگر کسی حوصله‌ی انگلیسی خواندن و ایراد گرفتن چه مفهومی و چه زبانی داشت که اصولا کافیست لب تر کند.

Tuesday 14 April 2009

سفر به ماه و نکاتی در باره ی گزارش نویسی

مطلبی دیدم به اسم سفر به ماه، بزرگ‌ترین دروغ قرن بیستم ـ خبرگزاری فارس نیوز: ما مدارکی داریم که فرود انسان بر روی ماه در اواخر دهه 60 و اوایل 70 دروغی بزرگ بوده است. به هر حال امضای فارس نیوز نشان می‌داد که مطلب چه‌ اندازه می تواند غیردقیق، مغرضانه، غیرمستند و به قول معروف فارس نیوزی باشد، ولی این بار دیگر از انتظار من فراتر رفت. قبل از نوشتن این پست دیدم که دوست نادیده آرش خان کمانگیر مثل قبل ساکت ننشسته. این ها را هم من می‌خواستم اضافه کنم.

اول ـ منابع. تمام مدارکی که برای اثبات این بزرگ‌ترین دروغ قرن بیستم از این سه منبع آمده اند: وب سایت پادکست مردم (قسمت تئوری توطئه)، ویکی پدیا (کلا)، و کلمه ی moondeception

دوم ـ ساختار گزارش. متن بدون نویسنده از همان سوتیتر ادعا می‌کند که «ما مدارکی داریم ...» و صد البته که هیچ مدرکی فراتر از آرگیومنت سطحی بدون ارجاع و شاهد و غیره متعلق به متن نیست. همین آرگیومنت ها هم ترجمه‌های ناشیانه‌ی منبع اول است. (مطلب آرش را ببینید) . در نتیجه به نظر فارس نیوز مدرکی که ندارد هیچ، بلکه تحقیقی هم انجام نداده (نه حتا اندازه‌ی خواهر کوچک من که برای ارائه‌ی کلاس زبانش همین موضوع را انتخاب کرد و چند تا سایت مخالف و موافق و کلی مطلب وبلاگی خواند و فیلم نیمه تاریک ماه در همین ارتباط را دید)، بلکه یک مطلب آماده را از یک سایت تئوری توطئه برداشته و به دلخواه ترجمه کرده و به اسم خودش منتشر می‌کند.

سوم ـ لحن نگارش. ببینید چه عبارت‌هایی در گزارش با روی‌کرد علمی این چنین پرمدعایی از حوزه‌ی علم و فن‌آوری گروه دیدگاه یک خبرگزاری پیدا می‌شود:

«حتي يك تفاله اي از كيسه ي زباله ي زمين مانند آدولف هيتلر هم مي دانست»،

«اين جا در عكس زير مكاني در ايسلند است كه ما فهمديم كه بسياري از كلك ها و دروغ هاي ناسا در آن ساخته شده است»،

«اين يك مورد واقعاً ديگر خيلي خنده دار است ...»،

«مطمئناً همين كه ناسا گفته، درست است... »،

«اگر باز هم شك داريد، توضيح دهيد كه چگونه فضانوردان روي ماه پياده روي كردند... »،

« واقعاً حواس پرتي هم حدي دارد »

«ناسا خودش هم بهتر مي داند كه اگر چنين سيستم خنك كننده اي...»،

«من خودم كساني را ديده ام كه به شدت عصباني شده اند و در حالي كه اين عكس ها را پاره مي كنند، جيغ هم مي زنند»،

«بهتر است به كسي ديگر نگوييد. شايد مسخره تان كردند»

« آنها كاري نكردند كه روسها را احمق جلوه بدهند. و هيچ كس هم قبول ندارد كه روسها آن قدر احمق باشند كه اين گونه گول بخورند؟ »

و از این دست.

چهارم ـ استناد و مرجع دهی. جابه‌جای گزارش پر است از جملاتی که حقیقت عام نیستند و احتیاج به نشان دادن مدرک یا ارجاع به یک سند یا گزارش منتشرشده دارند، یا این که اصولا ارجاعی اند و به یک سازمان یک شخص گرفته شده‌اند که طبیعتا نیاز به ذکر منبع دارند. در غیر این صورت خواننده از خودش سوالاتی می‌پرسد که بی جواب می‌ماند. حالا پارگراف شروع گزارش را بعد از نقل قول از هیتلر (هم‌چنان بدون منبع) را با هم ببینیم. [عبارت داخل کروشه از من است]

«براي شروع بهتر است بدانيد كه تنها 100 نفر در پروژه فرود بر روي كره ي ماه درگير بوده اند. [از کجا بدانیم؟] مركز كنترل در هوستون (Houston) به علاوه بيشتر زنان و مرداني كه بر روي اين پروژه كار كرده اند، شكي باقي نمي گذارند كه اين كار يك دروغ بوده است [چرا؟ یعنی بدون شک هر شرکتی در هیوستون که مرد و زن درش کار کنند حتما جعلی و دروغ است؟ ]. اما چگونه ممكن است؟ خيلي ساده. قدرت كسي كه چنين افتضاحي را به بار آورده هرگز اجازه نمي دهد كه كسي اين تصور را داشته باشد [چه دلیل ساده و دقیقی. کدام افتضاح؟ یعنی چه که اجازه نمی‌دهد کسی چنین تصوری داشته باشد؟ کدام تصور؟]. هزاران نفري كه درگير اين ماجرا شده اند [به گمانم فرموده بودید تنها صدنفر بودند]، تنها نگران قسمت كوچكي بودند كه مربوط به آنها بود. مهندسان، مكانيك ها[واقعا مکانیک؟]، برنامه نويسان كامپيوتري و... كاري نداشتند كه با هم مشترك باشد [یعنی چه؟ یعنی پروژه‌ی ساخت این فضاپیما این قدر مدولار بود که لازم نبود هیچ دوتخصصی با هم هیچ اشتراکی داشته باشند، عین لگوسازی، نه؟]. بنابراين بيشتر افراد از چيزي از يك پروژه ي هاليوود سر بيرون مي آورد، چيزي نمي فهمند [چه طور می‌شود ثابت کرد یا نشان داد که افراد چیزی نمی‌فهمند؟ ربطش به هالیوود چیست؟] »

در ادامه متن هم، حتا وقتی پای متهم اصلی و دروغگوی بزرگ ناسا در میان است، مثل عبارت ناسا ادعا می‌کند، ناسا به ما می‌گوید، ناسا تاکید می‌کند و غیره، هیچ ارجاع یا سندی در کار نیست. همین طور درباره‌ی باقی نقل ها.

پنجم ـ نقل گزارش با «ما» شروع می‌شود. در ادامه جاهایی «من» می ‌بینیم. یک جا می‌بینیم «ما تلاش كرديم كه اطلاعاتي در مورد فعاليت هايي در منظومه شمسي كه همزمان با پروژه ي آپولو فعال بوده اند، تهيه كنيم. فهميديم كه اين اطلاعات براي تمام روزها و تمام سالها قابل دسترسي است، غير از روزها و ساعت هايي كه مأموريت آپولو(به اصطلاح) در حال انجام بوده است» و البته هیچ اثری از این تلاش در دست نیست که باور کردنش کمک کند. تا این که می‌رسیم به این جمله ‌ی درخشان : «اين مقاله قبل از مرگ آرمسترانگ تهيه شده است».

ششم ـ گزارش ابتدا یک سری دلیل ـ با وصفی که گفتم ـ به صورت تفکیک نشده و نا منظم ارائه می‌دهد که ادعای سفر به ماه دروغ است. بعد می رسیم به تیتر «حقایق آپولو». به نظر من هیچ کدام از بیست و یک مورد ذکر شده یک حقیقت یا فکت نیستند. از جمله نگاه کنید به « 2 ـ شايعه اي هست كه مي گويد فضانورد آپولو ...»، « 6 ـ در اوايل دهه ي 1960 مسئولان ناسا طي جلسه اي پشت درهاي بسته، فهميدند كه سفر انسان به ماه قبل از 1970 امكان پذير نيست»، «17 ـ فيلم هايي كه نشان مي دهد آپولودور ماه گشته است، توسط يك دوربين سوار بر ريل كه به آرامي دور مدل گچي ساختگي ماه مي چرخد، گرفته شده است. » و از این دست.

هفتم ـ در پایان نگارنده نه سوال زیر عنوان «چند سوال اساسی» می ‌پرسد، که در مقابل بحث ابتدا مقاله نه تنها اساسی نیستند که بسیار ابتدایی اند. همه را هم به همان دقت قابل انتظار پاسخ داده، مثلا « 3 ـ در مورد بي وزني چه مي گوييد، آيا چنين چيز در زمين و با گرانش قوي آن امكان دارد؟

اين هم يكي ديگر از ادعاهايي است كه در عين خنده دار بودن، هيچ چيز را ثابت نمي كند. فيلم در نور كم گرفته شده است، به علاوه يك فيلم سياه و سفيد با كيفيت خيلي پايين است.»

آخر ـ چرا گزارشی که می ‌خواهد دروغ و تقلب دیگری را رو کند خودش تقلب می‌کند و دروغ می‌گوید؟ چرا گزارش بخش علمی یک خبرگزاری این قدر غیرعلمی و ابتدایی است؟ چرا در دم و دستگاه تهیه مطلب تا نشر یکی نیست که متن را یک بار بخواند و بپرسد این متن تحقیق است؟ ترجمه است؟ شعار حماسی است؟ چیست؟

و انگار این داستان داستان جدیدی نیست. چند وقت پیش به یکی از دوستان قدیم که الان در روزنامه نگاری ایران صاحب‌نام است نامه‌ای زدم که فلانی من دارم می‌آیم ایران و اگر دوست داشته باشید می‌توانیم یک کارگاه کوچک ترتیب بدهیم و چندتا مجله‌ی این ور آبی را با هم ورق بزنیم و بحث و آنالیز کنیم و سعی کنیم بفهمیم چه ویژگی‌هایی دارند. بعد یک اصولی دربیاوریم و بعد بنشینیم با هم‌فکری و با الگوهای موجود ببینیم شما برای کارتان و مخاطبتان چه کار کنید بهتر است. ذوق زده بودم دیگر، تازه شروع کرده‌بودم چند مجله‌ی فرانسوی از لو پوان و علم و زندگی می خواندم و از خوشی روی پا بند نبودم। می‌خواستم همین ها را بگویم، اصول ساده و پایه. چیزهایی که هرکسی یک وقتی در معرض جنس خوب باشد دستش می‌آید.

آن کارگاه هیچ‌وقت برگزار نشد. کسی از طرفشان جواب داد که شما اصلا چه کاره‌ای و چند سال در کدام نشریات معروف کارکرده‌ای؟ چه چیزهایی را می‌توانی به ما یاد بدهی؟ کی گفته که ما احتیاج به دیدن الگوهای خارجی داریم؟

من جوابی ندادم. چه داشتم بگویم. ولی بیش‌تر از این که از دست آن دوست ناراحت شوم، به نظرم آمد که حرفش این است که باشد، ولی می‌دانی می‌خواهی این حرف ها را به چه کسانی بزنی؟ بفرما نمونه اش. والحق که انصاف داشت این را قبل از هرچیز نشانم بدهد।


پی‌نوشت. این نوشته در طرف‌داری از ناسا و نقد فارس نیوز برای خاطر افشاگری اش نیست، روشن است که؟ ماجرا سر چگونه بودن یک گزارش است. من هنوز هیچ نظر قطعی‌ای درباره‌ی راست یا دروغ بودن فرود انسان بر ماه ندارم. اگر به خود موضوع علاقه‌مند هستید یک سرچ مختصر بکنید و آن فیلم را ببینید. بحث جالبی است.