Friday 19 December 2008

رویایی هلندی

کاملا طبیعی است شاید که آدم اصولا هرجا که باشد بیش‌تر عیب‌هایش را ببیند و همیشه با یک جای ایده‌آل مقایسه کند و حسرت بخورد. برای من ـ که اصولا آدم مهمی نیستم و کار مهمی هم نمی‌کنم ـ دانشگاه دلفت هم‌چنین تصویری دارد. یک مجموعه‌ی بزرگ خوش‌ساخت و پرانرژی از آدم‌هایی که کارشان را بلدند و یکی از کارهایشان هم این است که درست و دقیق و پرکار باشند. هرچند، مهمان بودن نسبتا کوتاه من در این دانشگاه آن قدر برایم سرنوشت‌ساز نبود، و حتا تفاوت مفهومی چیزهای که آن‌جا یاد گرفته‌ام و چیزهایی که این‌جا در فرانسه بلد ایم باعث شروع یک جنگ سرد بین من و استادهایم شده و ته‌اش معلوم نیست، هنوز نامه‌های میلینگ لیست گروه مهندسی بیومکانیک و سایت اصلی دانشگاه و وبلاگ چندتا از استادها و دانش‌جوهای آن‌جا را که می‌خوانم، یک جورایی ته دلم غنج می‌رود که «تحقیق به این می‌گویند، نه این مسخره بازی‌ها که ما از خودمان در می‌آوریم»

به هرحال ما تصمیم گرفتیم تسلیم این همه جذابیت و البته وسوسه‌ی موقعیت‌هایی که نسبتا برای هردومان فراهم است نشویم. چهار روز دیگر من می‌روم هلند و این بار فقط تعطیلات است و شاید پایم را هم به دانشگاه نگذارم. بار بعدی که می‌روم هلند اندکی بعد است، برای جلسه‌ی دفاع بانو، و این که آخرین بار بروم استاد آن‌جاییم را ببینم و حال و احوالی بکنیم ـ نه که بی‌نهایت خوش‌رو و مهمان‌پذیر و خوش‌برخورد است ـ و این مقاله‌ی روبه‌پایان را بررسی کنیم و اگر رضایت داد جایی بفرستیمش برای چاپ که بشود حسن ختام این هم‌کاری. و دیگر کار هردومان با دانشگاه دلفت تمام است.

کم کم آن افسردگی معروف سال آخر دکترا دارد سراغم می‌آید. هزارچیز که تازه تازه دارم می‌فهمم، هزارتحقیق و نوشتن که حتی در لیست آرزوهای تز ام جا نمی‌شوند، و هزار راه نرفته. بروز بیرونی این شرایط این است که دیگر کسی کار آدم را نقدجدی نمی‌کند. خالی‌بندی‌هایم می‌گیرد و برای سمینار و کلاس و این‌ها دعوت می‌شوم و کم کم تا گندش درنیامده باید هرچه داریم را بنویسم و پرینت کنیم و بگذاریم در کتاب‌خانه، قسمت تزها.

Sunday 7 December 2008

به هرحال

به هر حال هر کسی یک جور است دیگر. من هم این طوری حال می کنم که کی برد را بگذارم روی پام و فقط به صفحه نگاه کنم و هر کلمه را ده بار غلط تایپ کنم و پاک کنم و حرف های کناری را امتحان کنم تا در بیاید.
بانو و خواهرشوهر چرت می زنند و من از گودرم می خوانم و مطلب شیر می کنم و دلم نوشتن می خواهد. دلم خواندن و فیلم دیدن می خواهد. دلم می خواهد فردا اعلام کنند که دانشجویان ایرانی حق ندارند در پلی تکنیک درس بخوانند و قانون لازم الاجراست و من و استادهام بنشینیم و قیافه متاثر روشن فکری بگیریم و یک کم افسوس بخوریم که چرا و عصبانی بشویم ولی با قضیه راحت کنار بیاییم ـ دیگه از ماجرای اون پسره بی نوا که یک روانی از بیمارستان دررفت و زرت زد کشتش بدتر نیست که ـ و خداحافظی کنیم و نه من نگران رفوزه شدن مقاله هام باشم و نه استادم با خودش فکر کند که بالاخره تز را به انگلیسی بنویسیم یا به فرانسه.
یک ساعت دیگر داریم می رویم لیون به دو دلیل، اول دیدن یک دخترک ناز که تازه به دنیا آمده و مادرش و باقی وابستگان، و بعد هم یک سر به جشن نور. اگر ماجرای جشن نور را نمی دانید و قبلا هم در بلاگهای قبلی من و دیگران نخوانده اید با این لغت بگردید تا خودم برگردم و برایتان تعریف کنم.

Thursday 4 December 2008

این جا هم که خاک می‌خورد


من به زودی یا خودم را برای دفاع آماده می کنم یا اصولا بی‌خیال می‌شوم و می‌روم دوباره از لیسانس درس می‌خوانم.

کلاس‌هام تمام شده ـ کلاس‌هایی که درس می‌دادم ـ و همین‌طوری بی‌خود و بی‌جهت دلم برایشان تنگ شده. کلی وقت می‌گذاشتم و تمرین آماده می‌کردم و اسلاید درست می‌کردم و این حرف‌ها. تمام شد دیگر. جلسه‌ی آخر ازشان یک امتحانک گرفتم. خوبی این بچه پرروها این است که اصلا برایشان مهم نیست، جدی نمی‌گیرند، گوش نمی‌دهند، و اصولا احساس می‌کنی که گل لگد می‌کنی.

وقتی که مثلا می‌خواهند صدا کنند یا اجازه بگیرند می‌گویند موسیو. من هم به‌شان می‌گفتم مهندس‌های آینده. بیش‌تر برای این که به رویشان بیاورم که دارند مهندس می‌شوند و خیلی چیزها را نمی‌دانند.

حالا از صبح داشتیم با استاد کوچیکه برنامه یک کلاس ترم دوم را می‌ریختیم. بعدش گفت اگر بعد که دفاع کردی اگر خواستی همین‌جا بمانی و در دنیای تحقیق و تدریس باشی می‌توانیم این کلاس را توسعه بدهیم و ... می‌خواستم بگویم که شکمت را صابون نزن، فعلا در همین قسمت دفاع کردنش گیریم هردو، بدجور.

فردا بانو می‌آید. طولانی شده بود این بار، ولی بار آخر است که قسطی می‌آید. این‌بار هم یک هفته و بعدش من می‌روم ده روزی و بعد کم‌کم دوران نامزدی تمام می‌شود و باید فکر خانه و کار جدی و خرج‌ها و قسط‌ها و این حرف‌ها باشیم. حالا بگذار بیاید، بعد.

ولی تا فردا صبح که هواپیما بنشیند و بعد از بخش سوئیسی بیاید تا اتوبوس‌های گرنوبل ـ همان‌هایی که معمولا اختصاصی اند ـ و حدود ظهر که برسد این جا چند قرنی مانده هنوز.