Wednesday 28 October 2009

خانه عنکبوت


این ماجرای خانه اجاره کردن انگار شهر به شهر فرق می کند. در گرونوبل می رفتیم بنگاه و از رو لیست خانه هایی که داشت یکی یکی کلید می گرفتیم و می رفتیم نگاه می کردیم و اگر خوب بود پرونده می گذاشتیم و اگر پرونده مان خوب بود می رسید به قرارداد اجاره. بنگاه هم یک پولی، معمولا نصف اجاره، برای قراردادبستن می گرفت. در بوردو ماجرا متفاوت است. بیشتر بنگاه ها مثل ایران می برند و نشان می دهند و توضیح و تکریم. حق آژنسشان هم بیشتر است. یک شبکه هم بنگاه هایی هستند که می گویند صدونود یورو بده، ما لیست خانه ها را بهت می دهیم، برو ببین و هرکدام خوشت آمد بیا قرارداد، دیگر پول آژانس دیگری در کار نیست. این پیشنهاد در نگاه اول غیرمنطقی نیست، به خصوص که در لیست پر از آگهی های دل فریب است، ولی بعد که پول را دادی می فهمی که لیست کذا اصلا به روز نیست و خانه ها به شدت پرت و متفاوت با نیاز تو اند و غیره. و عملا ۱۹۰ یورو پول را بی خود داده ای، چون آگهی های اینترنتی هم همین طور اند، حداقل به روز تر.

مساله دیگر، این کلاهبرداری های یک شکل است. آگهی یک آپارتمان هلو، با همه امکانات، جای خوب قیمت مناسب. با سر برای یارو نامه می زنی که من مشتری ام. درنامه دومش توضیح می دهد که یا مهندس بازنشسته است در اسکاتلند، یا پسرش در انگلیس تصادف کرده، یا پیش نامزدش در آلمان زندگی می کند یا به هر دلیلی از این جنس بوردو نیست و برای نشان دادن باید جابه جا شود و برایش مهم است که شما طالب هستید و دوست دارد بداند چه جور آدمی هستید. در نامه سوم، می گوید که دوبار پیش سرکارش گذاشته اند و برای این که یک تضمینی داشته باشد درخواست می کند که یک ماه اجاره که همان پول پیش است را برایش با یک سیستم پستی بفرستید. و صد البته که آن سیستم پستی برخلاف توضیح اطمینان بخشی که می دهد طوری است که پولی که فرستاده باشید رفته است و برگشتی در کار نیست.
اگر هم مقاومت کنید که نمی فرستید بازی را می کشاند به این که به هر کسی که می خواهد اجاره کند باید توان مالی داشته باشد و چی و چی. طبیعتا معلوم است ما هم چندتا از این بازی ها کرده ایم و خوش بختانه گول نخورده ایم. ولی عده نه چندان کمی روی سایت های مختلف داستان گول خوردنشان را نوشته اند و این که با تمام تلاش و پلیس کشی هم پول قابل برگشت نیست.

اصولا سرویس هایی مثل پی پل برای همین جابه جایی پول تضمین دار به وجود آمده اند. فکر کنم اولین دلیل برای فهمیدن حقه بازی همین است که طرف پی پال ندارد و می گوید پست ساده تر است و از این داستان ها.

خلاصه این داستان این روزهای ماست.

Monday 26 October 2009

بی صدا

نام این روزها را به جرات باید روزهای بی حرفی گذاشت. شروعش کی بود؟ نمی دانم. ولی فکر می کنم قبل از انتخابات و ماجراهای اخیرش بود. وقتی که دل و دماغ از باورمان رفته بود بیرون. وقتی که امید به آینده از خیلی دور سوسو می زد و محو می شد و هوای بی اکسیژن را در ریه هامان پر و خالی می کردیم. همان وقت ها بود که دیگر حرفی گفته نشد، آوازی نخواندیم و توی هیچ انبوه درختانی جیغ سرخوشی نکشیدیم. چرا؟ نمی دانیم.
برای من این همه هیاهوی این مدت جبران خالی همه آن روزهایی است که بی حرفی گذشت. به ترس. به یاس. حالا دیگر ما، ما نیستیم. دو دسته ایم، ما که باید با سوزش خنجر بر گلو سر کنیم و ما که با سو‌زش واههمه ی آن خنجر. امید به این که می شود چیزی را تغییر داد. امید به این که می شود وقتی را خوش بود.
این است که حرفی نیست. وقاحت دهان را می بندد و ظلم امید را می کشد. آینه ی انعکاس دردهاییم به هم. همان یک کورسو را در هزار آینه می تابیم که باورش کنیم که هست و نزدیک است. ولی نیست و حرفهایمان خالی می شود از صدا. ماییم که سوزش واهمه به لاک خودمان سراندتمان و پای برهنه می دویم که در مسابقه آسایش عقب نیفتیم، و ما که زخم ترسمان را ریخته ولی زندگی همان سوخت و ساز است. مگر که سر در برف فروکنیم و دیگر مهم نیست جمعه یا یک شنبه، همین یک روز را دیگر بی خیال شویم.

قصه همین است. تماشاچیان بی حرفیم.

پس نوشت: از کامنتها و ای میلهای پست قبلی ممنون، از ته دل.

Thursday 22 October 2009

به رنگ بوردو

فکر میکنم که دیگر برای این وبلاگ خواننده ای نمانده باشد. راستش نویسنده ای هم نمانده بود. این مدت این قدر اخیر من و تز و مقاله ها و جابه جایی و کارجدید و همه قاطی هم شده بودیم. امروز تزم آن سر فرانسه پرینت می شود و قرار است که نگاه های تیزبین داورها را تجربه کند. البته کار من با این تز دیگر تمام شده. فردا سه هفته می شود که مشغول کار جدیدم هستم و کار حتا در دانشگاه هم با خوش گذشتن های زمان دکترا فرق هایی دارد.
دستم به نوشتن نمی رفت و دلم تنگ شده بود برای این جنگ همیشگی کلمات و علامت ها و صفحه کلید و سرانگشت ها. از سرگرفتن نوشتن این جا مرهمی است برای آن دلتنگی. ب