Tuesday 8 May 2007

ذوق زبان ـ یک

فرض کنیم که معنی یک کلمه قراردادی است، یعنی مستقل از حروف و رسم‌الخط و ریشه و آوا و این‌جور چیزهاست. یعنی دیدن یا شنیدن کلمه‌ی دِن‌هاخ تا وقتی که قرارداد معنایی‌اش را ندانیم، برای‌مان حسی به دنبال ندارد. درک این ماجرا در یک زبان جدید آسان‌تر از زبان مادری است، به خصوص که زبان جدید را ریشه‌ای و با تعمق از راه زبان مادری نیاموخته باشیم. حالا این ماجرا را تعمیم بدهیم به اصطلاح‌های روزمره. دو نفر در موقعیتی ساده و قابل فهم و برای منظوری معلوم به هم عبارتی را می‌گویند، که همان فهم ما از موقعیت و علم‌مان به منظور می‌شود قرارداد معنایی‌مان. این‌ از فرض اول.
باز فرض کنیم هر انسان معمولی‌ای در حدوداً ده سال اول زندگی ذهنش به زبانی آلوده‌می‌شود و قراردادهای زیادی را قبول می‌کند. و این که ذهن همین انسان معمولی از واقعیت زبان‌های مختلف آگاه است، و قبول می‌کند که فرانسوی‌ها همان چیزی را که او با قرارداد کلمه‌ا‌یِ خورشید می‌شناسد، با قرارداد کلمه‌ا‌یِ دیگری مثلا سولِی بشناسند. ولی منظور هردوشان یک واقعیت است.

حالا من درباره‌ی یک انسان معمولی صحبت می‌کنم که یک زبان مادری دارد و وارد سرزمینی می‌شود که ساکنان آن‌جا زبان دیگری دارند. یادگرفتن قراردادهای کلمه‌ای جدید کار چندان دشواری به نظر نمی‌آید، ولی مثلا فهمیدن این که برای باران تند و آزاردهنده همان صفتی را استفاده می‌کنند که برای یک آدم نامهربان، و هم‌چنین سگ وحشی کار ساده‌ای نیست. یا این‌که یک‌جایی می‌شنوی مثل گاو (یا حتا گاوانه) و منظور قید بسیار زیاد است و تنوع کاربردهایش از غذای مثل گاو خوب، آدم مثل‌ گاو تنبل، مساله‌ی مثل گاو مهم تا چیزی که مثل‌ گاو به من کمک کرده‌است، دیده می‌شود.

اولین چیزی که می‌خواهم درباره‌اش بحث کنم، ارزش اولیه‌ای است که ذهن برای یک کلمه (در قرارداد معنایی که قبول کرده) می‌سازد. مثلا اگر آقای انسان معمولی‌مان اول با ترکیب «سگ وحشی» آشنا شود، بعد در استفاده‌ی صفت کذا درباره‌ی یک آدم (مثلا آشنا) برای بیان این‌که آدم مهربانی نیست، احساس راحتی نمی‌کند، حتا با دانستن این که صفت مورد بحث وقتی برای آدم به کار رود، دیگر آن معنای وحشی را که در ترکیب سگ وحشی داشت، ندارد.

ادامه دارد ...