Thursday 9 October 2008

شاید وقتی دیگر

اگر فیلم را دوست دارید و کارگردان را، خلقتان را با خواندن این مطلب تنگ نکنید.


دی شب بالاخره بعد از مدت طولانی انتظار و ولع از به دست آوردن فیلم و بعد خودداری احمقانه چندماهه فیلم را دیدم. نمی دانم چرا این قدر از قبل مجذوب فیلم بوده ام. به خاطر اسمش شاید و لابد به خاطر سوسن تسلیمی. شروع فیلم مثل باقی فیلم های ایرانی طولانی و اضافه بود. دیالوگ های مهوع در اتاق صدا گذاری و بعد کاراگاه بازی جناب مدبر دیگر داشت کلافه ام می کرد. «چرا باید پیکان قرمز برات آشنا باشه؟» هربار که دوربین روی صورت کیان می آمد یک بار عینکش را برمی داشت و می گذاشت. خلاصه همین طور از اشتیاقم کم شد و به تحملم زیاد کردم. رفتارهای بی معنی مدبر و تغییرهای پشت سرهمش از مرد ایرانی به جنتلمن اروپایی ادامه داشت تا ملاقات عتیقه فروش که اوج بروز رفتار بود. اصولا بازی داریوش فرهنگ که پدیده بود، به خصوص وقتی زن عتیقه فروش را دید «من شما را قبلا جایی دیده ام»
عجیب است که وقتی شخصیت پردازی و بازی کیان قرار است انتزاعی و بیش از اندازه باشد، در تضاد، باقی اتفاقات فیلم هیچ کدام معمولی و باورپذیر نیستند: شماره ماشین که به خاطر ماشین جلویی دیده نمی شود از توی اضافات فیلم درمی آید، یک روزه از روی شماره آدرس و تلفن صاحبش پیدا می شود، آقای عتیقه فروش خبره با آن انبار پر از شمشیر نادر و چی و چی پیکان قرمز سوار است، سوژه ی مصاحبه با عتیقه فروش امروز به فردا ردیف می شود و گروه با تجهیزات می آیند و چه و چه. از مانتوی صد تومانی و آن مانتو فروش آریستوکرات هم بگذریم.

قسمت کشف الاسرار فیلم که دو سوسن تسلیمی هم را می بینند در انتزاع کامل و رفتار غیر انسان معمولی اتفاق می افتد. قطع های بی نهایت بعد بین تسلیمی و گروه فیلم برداری، و به خصوص آن قسمت بازکشت به مادر که بیش از حد طولانی و غیرباور است. چه چپاندن بی مزه سگ که سروقت نوزاد می رود و به همین خاطر است که کیان از سگ می ترسد، یا مادر که مثل گلادیاتور کیلومترها دنبال کالسکه کشیده می شود و بعد که دستهایش ول شد قبراق بلند می شود و می ایستد. و البته ویدا هم خواهری را یادش می آید که غیب شده بود (من بنا را به دوقلو بودن گذاشته بودم، که لزوما درست نیست). اسم فیلم، نه تنها ربطی به فیلم ندارد، کاری می کند که سرخوردگی مخاطب تکمیل شود: بعد از این همه ماجرا و بالاخره پیداکردن خواهر و زندگی گذشته و رسیدن به آرامش، موقعی که داریم می رویم و خواهر می گوید از خودتون تلفن و نشانی بدید، آقای وجدانی به ش می گوید «باشه یه وقت دیگه»

پس این فیلم غیر از یادآوری زندگی دوگانه ورونیکا و سرگیجه و آیینه و مقدار انبوهی دیالوگ مزخرف چه دارد؟ تنها دلمان به دیدن بازی سوسن تسلیمی خوش بود که از فیلم و از کادر فیلم هم سر بود و بعید نمی دانم مرامی فیلم را بازی کرده بود. سال ۶۶ که فیلم به جشنواره رفت برای موسیقی اعصاب خوردکن و تدوین بی خود و صدابرداری و فیلم برداری عهد دقیانوسش کاندیدا شد و برای فیلم برداری (لابد به خاطر استمرار در صورت بازیگر در وسط صفحه) لوح زرین گرفت. هیچ کس سوسن تسلیمی را ندیده بود لابد.

مرتبط: به دنبال یک دوا می گردم

2 comments:

Anonymous said...

اولین بارمه .از وبلاگ رویا آمدم اینجا.

من هامون را چند وقت پیش پس ازفوت آقای شکیبایی دیدم و همین احساس را داشتم که چقدر تصنعی و چقدر بی دقت به جزییات.
حرفهای کلی ...

Majid Saeedi said...

dar nazar begirid ke saal e 66 2 nafar kheyli bood.
...rasti gofti chand salet e?