Sunday 2 November 2008

زندگی

از نانت برگشتم و گفتن ندارد که کنفرانس خوبی بود و همه از مقاله ی من حال کردند و تبریک گفتند و قرارشد توی یک کتابی چاپ شود. خودم البته می دانم که حرف خاصی نداشت، و صد البته به علم چیزی اضافه نمی کرد. بازخوانی یک تجربه ی آموزشی بود به روش علمی تر.
کارکرد این کنفرانس ها علاوه بر ارایه مطلب این است که چندتا آدم حسابی ببینم به خصوص در شرایط فعلی من دنبال کار و موقعیت بعدی باشم. اوضاع کار پیدا کردن برای ایرانی ها روز به روز سخت تر می شود. هفته پیش استادم اسکن یک فکس را نشانم داد که از دانشگاه می خواست فعالیت های علمی و تحقیقاتی دانش جوها ایران را مرتب گزارش کنند. فعلا البته این موضوع برای رشته هایی است که یک ربط خیلی مختصری به دانش هسته ای، مکانیک سیالات پیشرفته و هوا و فضا دارند.

از نانت سرراه یک سر رفتم پاریس و چندتا از دوستهام رو دیدم و توی خیابان های پایتخت قدم زدیم و کافه ای نشستیم و کفه سفارش دادیم. من پاریس را این طور دوست دارم، از دور، توریستی. اصلا نمی توانم به زندگی در آن شهر شلوغ و به هم ریخته فکر کنم. واه واه با آن مترو و ار و ار شان. زندگی در پاریس یعنی هرروز سه ساعت راه در شرایط دل پذیر قطار زیرزمینی. واضح است که به خانه داشتن در مرکز شهر نمی شود فکر کرد.

گرنوبل امن و امان است. دیروز و امروز که می رفتم دانشگاه از کنار ایستگاه قطار رد شدم و دانشجوهایی را که چمدان به دست از راه می رسیدند تماشا کردم. یک هفته تعطیلات پاییزی فرصت خوبی بود برای مسافرت، یا مثلا برگشتن پیش پدر و مادر. من اولین تعطیلات پاییزی خودم را حبس کرده بودم و درس می خواندم و برای اولین بار سوار تراموای خالی می شدم و تعجب می کردم.
به نظر می رسد فصل شیرینی از زندگی ام رو به پایان است.



No comments: