Monday 22 September 2008

ساز نو

خبر خوب این روزها این است که یک استاد موسیقی از دیار دور ژنو به ولایت گرونوبل نزول فرموده اند و به قول قدما در دل اهل موسیقی گرونوبل عروسی به پاست. استاد را یک سال پیش شبی در منزل دوستی دیده بودم و شبی بود. تا خود صبح ساز از خواندن نماند. گفت شاگرد قبول می کند، ولی حیف این بود که من راهی دیار دور از فرهنگ و موسیقی ای بودم. بالاخره چرخ چرخید و از این به بعد استاد ماهی یک بار مهمان ولایت ماست.
دوباره حس روزهای دور. ساز به دوش از کنار درختان پیاده می روی تا کلاس. آن جا مودب می نشینی تا نوبتت شود. بعد دیگر نه حرف و سخنی است و نه زبان و دستوری. پرده است و فاصله و حال. سرمشق می گیریم که مشق کنیم تا بار بعد. واقعا هین که رسید از فلک آواز نو.
یادگرفتن ساز و موسیقی در اروپا دردسر بزرگی است. قحط الرجالی است که نگو. هرکسی استاد خوانده می شود و موسیقی ایرانی فروشی چیزی در مایه های دست فروشی است. به ندرت کسی یافت می شود که در موسیقی پرمایه باشد. حال تصور کن و از روی تعریف بسیار و شنیدن صدای ساز مشتاق می روی خدمت استاد، و تنها سوالی که می پرسی این است که چه طور است این مایه موسیقی در این همه بی مایگی؟ این است درسی گرفته و نگرفته، پای کشیده و آویزان.

حالا استادی است که دل نشینت است. تو کجا و شاگردی کجا؟

1 comment:

Anonymous said...

رهی، این نثر عجب ترنمی داره. چقدر موسیقی یایی است. اگر در این قحط الرجالی همه استاد شده اند، آداب شاگردی و متانت و صبر هم به همان اندازه گوهر کمیابی شده