Friday 6 February 2009

خاطره

شده است خاطره ای را سرببرید، تکه تکه کنید و زیر پا له کنید و باز هم کوتاه نیایید؟

دو سال و اندی پیش تازه فوق لیسانس ام را تمام کرده بودم و دنبال سوژه و استاد برای دکترا می گشتم. یک روز آگهی پیداکردم که سوژه ای را برای دکترا داشت و دنبال دانشجو با مشخصات مهندس شیمی و فوق صنایع به روایت فرانسوی ها (کنسپسون) می گشت. جزییات ماجرا را که خواندم احساس کردم که قاب تن من بریده اند، یک چیز شبیه آگهی لیگ مو قرمزها. خلاصه خوشحال و امیدوار میل زدم و استاد هم پاسخ داد که چه موی قشنگی و گفت که پرونده بگذارم. گذاشتم. دو هفته بعد خبرداد که در مرحله اول انتخاب شدم و باید برای مصاحبه بروم. اه نگفتم، جاش تولوز بود، دانشگاه پلی تکنیک.
سر شب رسیدم تولوز و رفتم از این خوابگاه های ازران غیردانش جویی. اتاق با سه نفر دیگر مشترک بود و حالا این که تمام شب هی یک رفت و آمد و سیگار روشن کرد و چه چه زد و من از نگرانی پول و پاسپورتم را توی پیرهنم قایم کرده بودم و دستم به کوله ی لپ تاپ بود بماند. صبح زود رفتم و دانشگاه را پیدا کردم و فهمیدم مصاحبه معنی اش این نیست که بروی و استاد ببیندت گپی بزنی و قهوه بنوشید و کارهای فعلی ات را نشانش دهی.
مصاحبه یک آمفی تاتر بود که گوش تا گوش داور نشسته بود و به هر استاد وقت می دادند ۵ دقیقه سوژه اش را بگوید و بعد کاندیداهایی که معرفی کرده بود هر کدام در پنج دقیقه بالای سن تند تند خودشان و چه کاره بودنشان را می گفتند.
از وقتی فهمیدم تا وقت مصاحبه ام یک ساعت وقت بود که به تند و تند آماده کردن یک صفحه رزومه و پرینت و بعد کپی روی ترانسپرنت گذشت. دم مصاحبه باقی کاندیداهای سوژه را دیدم، همه فرانسوی و از همان لابو. شانس قبولی من را که دارید؟
هیچی دیگه. رفتم آن بالا و یک مزخرفی گفتم که فکر نمی کنم کسی چیزی فهمید. یکی از داورها پرسید که می خواهی در آینده مدیر شوی یا محقق؟ لبخند زدم، ولی جاش بود می گفتم ضعیف کش.

این ها را گفتم که بگویم چه طور مدت ها از تولوز و باقی حواشی اش متنفر بودم. سال گذشته سفری رفتیم اون طرف ها، پیش یک دوست عزیز و کلا خیلی خوش گذشت ها. ولی نشد که نشد. یعنی له و لورده اش هم کردم و به ش خندیدم که دیدی که هم تز گرفتم و ...
ولی نشد که نشد.

1 comment:

H. said...

Aaaaaaayyyy aaaayyyy ! Comment je te comprends ! J’ai vécu ça! C’était à l’INSA Lyon pour une thèse industrielle…un entretien au milieu de mes partiels, préparation des transparents dans le train et le reste de cet histoire ! Malgré tous que j’étais chez une merveilleuse copine et qu’on s’est éclatée ensemble MAIS … bref! "sokhan az zabané ma migou-e"!!