Friday 14 September 2007

با وطن بازی

من ـ با این که کسی به این بازی دعوتم نکرده است ـ اهل بازی با وطن نیستم. من شاید از آن آشغال کله‌هایی‌ام که توی دیار غربت خاطرات شیرین وطنم را گم‌کرده‌ام، چون هیچ‌وقت به عادت مرسوم نخواهم گفت «این که همان فلان چیز خودمان است، تازه ما بهترش را داریم» و به ندرت است که پدیده‌، اثر، هنر یا هر آنتیته‌ی دیگری را ببینم و احساس کنم ما در آن از خارجی‌ها بهتریم. مگر برتری یا شکست در این مقایسه چه فرقی به حال کی دارد؟

البته فرقی هست بین خاکی که تمام سختی و سنگینیش را کشیدی و سنگ‌هایش پاهایت را خراشیده‌اند و تنه و لگدخوردی تا پا بگیری، و خاکی که به اتکایش به بار نشستی و شاخ و برگ می‌گسترانی. والبته نمی‌دانیم همین تو اگر در آن خاک می‌ماندی باز طراوتی‌ت بود تا سایه‌ای بر سری باشی، یا که لگد می‌پراندی و نفس می‌بریدی. فرق این است که تو، خاطراتت را توی آن خاک چال کرده‌ای و این خاک، بدون خاطره‌های آشنایش برایت غریبه است.

با وطن بازی کنیم، تلافی بازی‌هایی که این وطن بامان کرد؟ تلافی تفاوت نگاه دیگران به تو، وقتی که بگویی ایرانی هستی؟ یا شاید تفاوت راه‌هایی که برای همه همان‌قدر هم‌وار است که برای تو سنگ‌لاخ. چه فرقی می‌کرد اگر جای دیگری به‌دنیا می‌آمدی؟

3 comments:

Anonymous said...

salam
kheili vaghte inja ro mikhoonam.
hatta bi ejazatoon linketoon ham kardam.
ehsase un neveshte o poste ghabl ro khoob fahmidam. badbakhtane nasle ma choobe hame chi ro mikhore. moteaseffane.

Anonymous said...

لینک دادم به نوشته فرانسوی. چرا دعوت نکردی از کسی؟ این بازی من و تو نیست؛ سهم همه ماست از این خاک لعنتی. مرسی که نوشتی

Anonymous said...

لینکتان کردم با اجازه
.در ضمن سلام