Thursday 17 December 2009

ملاحظه


این که می گویند کار دنیا برعکسه خیلی هم بیراه نیست.
من اصولا از این هایی هستم که آخرین لحظه به قطار یا هواپیما یا دیگر رونده ها می رسند، دقیقه ی آخر قبل بسته شدن در و این عادت یا در حقیقت رفتار بی خود ام فقط وقتی که تنهاهستم وجود دارد. منظورم این است که اگر کسان دیگری هم باشند، حتما همه را مجبور می کنم نیم ساعت زودتر توی ایستگاه باشیم، ولی وقتی تنهایم همیشه آن قدر دیرکرده ام که نفس نفس زنان خودم و چمدان را توی قطار پرت کنم و در بسته شده.
پنجشنبه ی پیش قرار بود با آقای رییس و چندنفر دیگر ساعت پنج و نیم از بوردو راه بیفتیم و هشت و نیم برسیم پاریس و یک کسی از طرف یک شرکت مهم بیاید و ما را به مهمانی شام آن شرکت ببرد. فردایش هم روز کار پروژه بود. همان روز فهمیدیم که فردایش اعتصاب قطار است و نمی شود برگشت. این شد که غیر من که بنا بود پاریس بمانم سفر باقی اعضا را کنسل کردیم و بلیت برگشت آقای رییس را هم و برایش پرواز رزرو کردیم و باقی هماهنگی ها و من یک ساعت زودتر راه افتادم به سمت ایستگاه که بلیت هردومان را از دستگاه بگیرم.
قضیه ی برعکسی کار همین جا بود. مسیر یک ربعه با اتوبوسی که هر ده دقیقه می آید تبدیل شد به اولین اتوبوسی که خراب شد، دومی که نیامد و سومی که ده دقیقه دیر کرد و ادامه راه هم گیرکرد در ترافیک. بیست دقیقه مانده به حرکت و منی که از نیمه ی راه می دوم و سعی می کنم شماره رییس را بگیرم و شماره رفرنس را به ش بدهم که او بلیت خودش را بگیرد و سوار شود، که نشد. سه دقیقه مانده به حرکت رسیدم به ایستگاه. یک و نیم دقیقه پای دستگاه معطل بلیت گرفتن شدن برای او شدم و بعد خودم را رساندم به قطار که بلیت را بدهم. در ق‍طار بسته شد و برای اولین بار من آن سمت در بودم.

آقای رییس یک بلیت توی قطار خرید، بسیار گران تر. قطار بعدی که من باش راه افتادم یک ربع تاخیر کرد. دو ساعت بعدش داشتم به اس ام اس آقا که گفته بود آدرس رستوران را برایت می فرستم، رسیدی زود بیا، جواب می دادم که رستوران تا من برسم راه افتاده، شب خوبی داشته باشید و تا فردا. نمی دانست خوب که شام روی قایق است.


چند روز بعد، قبل انتشار - همان جمعه بعداز ظهر اعتصاب کنسل شد

No comments: