Wednesday 11 March 2009

بدون تیتر

اول، این بیبلیوگرافی نوشتن اول تز اون‌قدرها هم که صحبتش بود ترسناک و دردآور نیست. شاید چون من همیشه نگرانش بودم و خودم را زیادی آماده‌ کرده بودم، یا مثلا زیادی نگران بودم. هفته‌ی پیش نصف سختش را تمام کردم و این هفته که به اصطلاح نصفه آسان مانده، خیلی میلم به نوشتن نمی‌رود. چالشش را از دست داده انگار. شاید خودم را بیندازم در تله‌ی ددلاین.

دوم، یک بخش اخبار گزارشی از سیستم مکش زباله‌ی آلمان را نشان می‌داد که دیگر اتاق آشغال و کامیون آشغالانس ندارد و سطل‌هایی همه جا گذاشته بودند که از زیر با لوله‌های قطور مکنده وصل می‌شدند به مرکز جداسازی و سوزاندن زباله. مجری در ارزیابی اجرایی بودن این سیستم در فرانسه گفت البته سیستم به این خوبی و ژیگولی برق زیادی مصرف می‌کند و زیرسازی مفصل می‌خواهد و از همه مهم‌تر این که با سه چهار نفر می‌گردد و باید کلی آدم بی‌کار شوند. از آن هم بالاتر، دیگر اعتصاب آشغال‌جمع‌کن‌ها هم از بین می‌رود. جمله‌ی آخر را به شوخی گفت، ولی اهمیت جدی‌اش پنهان نماند. اصولا در فرانسه اعتصاب مکانیسم مرسومی است (متوسط دو اعتصاب کوچک یک روزه در ماه، یک حدودا یک هفته‌ای در فصل و یک دانه اعتصاب اصولی در دو سال) و قابلیتش را نشان داده. اعتصاب آشغال جمع کن‌ها هم یک جورهایی پاشنه آشیل است برای دولت. یعنی قدرتش از فرودگاه و حمل نقل ریلی بسیار بیش‌تر است و به نظرم در یکی دو باری که استفاده شده ـ مثلا ماجرای سال 68 ـ کار را تمام کرده.

سوم، این کلاس آخرمان «محصول ـ کاربرد» تقریبا تمام شده و یک جلسه برای ارائه نتایج دانش‌جوها داریم یک آخری هم جمع بندی و نشان‌دادن مباحث پیش‌رفته‌ی این موضوع. من سر طراحی این کلاس خیلی وقت و مغز گذاشتم و تمام مراحل هم وردست استاد گیوم بودم که کار خوب پیش برود. استاد هم که بسیار راضی است ـ چرا نباشد؟ ـ و این کلاس هم به عنوان یک کلاس تازه در برنامه درسی به چشم آدم‌های بالادست امده و خوش‌حالی گیوم را دوبرابر کرده. خدا راضی، یارو راضی، من چرا نه؟

چهارم، یک سال دیگر هم رفت روی سنوات، و امسال البته بسیار مجازی بود، چون غیر پدر و مادرم که فعلا فیس بوک ندارند و میل می‌زنند باقی دوستان روی دیوارهامان تبریک نوشتند و خیلی چسبید. دیگر جشن و مهمان و این‌ها را دودر کردیم تا عید.

4 comments:

Anonymous said...

سلام .تازه با وب شما آشنا شدم .مطالب جالبی دارین .یه چیزی که توجه منو جلب کرد همین داستان بود جالب بود .راستی یه سری به وب من بزن .اگه مایل به تبادل لینک هستی خبر بده

Anonymous said...

مينياتور

مینیاتوری گروهی از اتفاقات و نوشته‌های روزآمد و مهم بر روی وب

وبلاگی گروهی برای به اشتراک گذاشتن لینکهای خواندنی در عرصه‌ی فرهنگ و ادب و اندیشه. پایگاهی در راستاي گسترش و اشاعه‌ي گفتمان فرهنگي و خانه‌ای امن برای انعکاس اخبار و نوشته‌هایی با علایق و سلایق مختلف. وبلاگي كه از آن شماست

دامنه هاي مرتبط:

www[dot]miniature[dot]blogfa[dot]com
www[dot]miniature[dot]tk
www[dot]1020[dot]tk

Anonymous said...

سلام،

اتفاقاً چندی پیش چنین ایده‌ای در ذهنم آمد و فکر می‌کردم چه قدر خوب می‌شد اگر یک شبکه‌ی آشغال جمع کنی در شهر تهران وجود داشت و یک جوری تا دم در خانه‌ها گسترده می‌شد. نشنیده بودم در دنیا کسی پیاده‌اش کرده باشد.

Anonymous said...

سلام،

اتفاقاً چندی پیش چنین ایده‌ای در ذهنم آمد و فکر می‌کردم چه قدر خوب می‌شد اگر یک شبکه‌ی آشغال جمع کنی در شهر تهران وجود داشت و یک جوری تا دم در خانه‌ها گسترده می‌شد. نشنیده بودم در دنیا کسی پیاده‌اش کرده باشد.