Tuesday 18 March 2008

فکر کنم کم کم دیگر واقعا وقتش است که این بلاگیدن را بگذارم کنار. هزار بار این را به خودم گفته‌ام، چندبار بستم و باز کردم، گاهی هم اسباب‌کشی کردم و جای دیگر مغازه زدم. فایده‌ای ندارد. نه برای من دل‌خوش‌کنکی است، نه دل کسی را خوش می‌کند. مثل ته مقاله‌ی مجله که مدتی عاشق نوشتنش بودم، تا وقتی بالاخره نوبت به من رسید و دیدم که حکایت همان خنجر است که یکی بر کاغذ می‌زنی یکی بر دل. اشتیاق نوشتن پست جدید تا همان موقع دوام دارد که جمله‌ی اول را می‌نویسی.

زیر بار بی‌مهری نامه‌های جمعی تبریک عید له شده‌ام. هنوز نمی‌دانم چه اجباری است که کسی عید را ـ که اتفاقا یک اتفاق خیلی خصوصی است ـ این طوری عام و خالی از همه‌چیز تبریک بگوید. نه تنها از من مخاطب که از خود نویسنده هم خالی است. خوب است که تولد و سال‌گرد ازدواج را دیگر مثل عید تبریک عمومی نمی‌گویند.

جمعه‌ی پیش که زنگ زدیم به سفارت که ببینیم تا چه ساعتی می‌شود رفت و رای داد، آقاهه به‌مان گفت که ما رای از کسی نمی‌گیریم، بروید ایران رای بدهید. با این‌که زندگی‌ام هیچ‌وقت دخلی به سیاست نداشته، این مدت آن‌قدر اوضاع سیاسی ایران و فرانسه و امریکا و کوبا و تبت به خورد خودم داده‌ام که حالم خراب باشد. آخر آقاجان تو را چه به این حرف‌ها؟ تو حداکثر مهندسی، شاید یک محقق دانشگاهی بشوی. این همه غصه ندارد که. دنیا چند قاعده‌ی کلی دارد، یکیش این که اوضاع روز به روز دارد بدتر می‌شود.

این جمعه را که به نظرشان جمعه‌ی خوبی آمده تعطیل کرده‌اند. ما هم در کار بستن بار سفر ایم. می‌رویم سری بزنیم به دیار بن ژوق، و به دوستانی که این روزها از اورانیوم غنی‌شده هم کم‌یاب‌تر اند. عید و باقی این حرف‌هایش که همه می‌دانیم بهانه است. چند روزی باید از این زندگی ـ که دیگر یک میلی‌متر هم بدون نگرانی و اضطراب کار و اقامت و ... آینده‌ی چندماه دیگر هم جلو نمی‌رود ـ مرخصی بگیریم. فرموده بودند استاد «زنده بودن که خود منازعه است.»

این‌ها را نگفتم که بعد خودم نقضش کنم و سال خوب و خوش برایت آرزو کنم. می‌دانی که به طور نسبی فعلا در بد ایم و ساعت می‌شماریم که بدتر از راه برسد. برایش هفت سین می‌چینیم. تازه اگر بدانی ما خارج‌نشین‌ها یاد گرفته‌ایم که چه‌طور پز رسم و رسوم اجدادمان را به خارجی‌ها بدهیم. مساله دیگر سر بود و نبود نیست، مساله این است که کی تا چه‌وقتی دوام می‌آورد و تسلیم نمی‌شود. وگرنه که ای آقا، صد سال به از این سال‌ها.

یادم است که وبلاگ‌نویسی را یک هم‌چین وقتی، در تعطیلات پر از هیاهو و مرموز یکی دوروز قبل عید یک سالی شروع کردم. هم‌چین بی‌ربط هم نیست که در احوالی که موقع تحویل سال در اتاقم مشغول کارم و هیچ اثری از آن رمز و هیجان نمانده قالش را بکنم. تعطیلات خوش بگذرد.

No comments: