Thursday 7 June 2007

آدمی‌زاد

دی‌روز برای چندمین بار رفتیم اتاق عمل، با این فرق که این بار دیگر استاد بزرگ نیامد (کار مهمی برایش پیش آمد) و من و کارآموزم را تنها فرستاد. بیمارستان شهر کوچک ما، حدودا دوبرابر بیمارستان میلاد است و البته یکی از سه بیمارستان بزرگ شهر. این را گفتم که بدانید گم شدن تویش حتا بعد از چندبار رفتن اصلا کار سختی نیست. به هرحال ما خودمان را رساندیم به بخش جراحی و لباس مخصوص پوشیدیم و رفتیم داخل بخش. یکی از اتاق‌های عمل را منتظر ما نگه داشته بودند که «تحقیقات دانشگاهی»مان را بکنیم و بعد استریل کنند برای عمل بعدی. خانم پرستار که اتفاقا جور عجیبی مهربان بود دستگاه رادیوگرافی را روشن کرد و کاربرد دکمه‌های مهمش را گفت و رفت پی کارش. و ما را گذاشت که کشف کنیم چیزهایی را که نمی‌دانستیم و برای آزمایش لازم داشتیم. بامزه بود. یک احساس محققانه‌ای به‌م دست داده بود که نگو. به خصوص این دست‌یار داشتن و امکان این‌که به‌ش بگویم این کار را بکن و آن کار را بکن و مثلا این چیز را یادداشت کن، یا چه می‌دانم برای این نتیجه چه توضیحی داری. جان به جانمان کنند، آدمی‌زادیم دیگر؛ مگر چه انتظاری می‌شود داشت؟

پی‌نوشت : ما را گذاشت که فلان کار را بکنیم ساختار فرانسوی است که مشابهی هم در انگلیسی دارد ـ البته نه با استفاده‌ی مشابه ـ و خداراشکر وارد فارسی نشده است. اگر جایی مثلا پشت گیشه بانک باشید و بخواهید فرمی را پرکنید یا امضا بیندازید، از خانم متصدی می‌شنوید «من شما را می‌گذارم که امضا کنید.»

2 comments:

سامان said...

در این بلاد کفر شما هم حواستان به خودتان باشد که این کافران با اینکه میخواهند بگویند این زبان ماست ولی نظرات بدی دارند و می خواهند به اسلام ضربه بزنند.

Anonymous said...

خوبه خانم گشه دار اینو بگه فرض کن اگه آقای گیشه دار بگه چی؟