غیبت و باقی حرفها
غیبت طولانیام را که میبخشید؟
بانو آمده بود این جا و مثل همیشه زمان مثل باد گذشت. هفتهی بعدش هم به جبران هزارتا کار سرم ریخت و از شهر به آن شهر مشغول جلسه و کار و کنفرانس و اینها بودم. این هفته هم که یا کامپیوتر خودم بازی درآورد یا بلاگر. بهانه کوا.
طاقتم برای خبرهای خوبی که دائم از ایران و ایرانیها میرسد به کلی طاق شده. بچههای پذیرش به دستی که دیگر کشورهای اروپایی هم بهشان ویزا نمیدهند، و تازگیها تکرار جملهی عجیب «از ادارهی اقامت بهمان خبر دادهاند که به تو ویزا نمیدهند یا مثلا ویزایت را تمدید نمیکنند، بنا بر این ما بهت پذیرش نمیدهیم که پست/بورس مان از دست نرود.» هفتهی پیش رسما اخراج ایرانیها از سازمانهایی که یک جوری ربطی به اتم دارند شروع شد و اول این هفته که رفتهبودم برای تمدید اجازهی کار ـ فرآیند این است : قراردادم را نشان میدهم که یک ساله است و یک مهر میزند روی کاغذ که شش ماه تمدید شد ـ خانمه پرسید کجایی هستی، و در جواب ایرانی بودن گفت دیگر اینجا نیا، باید بروی ادارهی اقامت.
بامزه این جاست که دیگر صدای کسی در نمیآید. اینوریها که بین دوسنگ آسیای زندگی غربی و کلهش شرقیشان اند، و آنوریها ـ آنور مرز ـ یا نفت سرسفره زمینگیرشان کرده، یا توی یکی از همین چاههای نفتی که دولتهای قبلی از کشفش دریغ کردهبودند پرت شدهاند.
1 comment:
سلام
خوش اومدی
خوش به حالت که لااقل 6 ماه کار داری.
Post a Comment