بی صدا
نام این روزها را به جرات باید روزهای بی حرفی گذاشت. شروعش کی بود؟ نمی دانم. ولی فکر می کنم قبل از انتخابات و ماجراهای اخیرش بود. وقتی که دل و دماغ از باورمان رفته بود بیرون. وقتی که امید به آینده از خیلی دور سوسو می زد و محو می شد و هوای بی اکسیژن را در ریه هامان پر و خالی می کردیم. همان وقت ها بود که دیگر حرفی گفته نشد، آوازی نخواندیم و توی هیچ انبوه درختانی جیغ سرخوشی نکشیدیم. چرا؟ نمی دانیم.
برای من این همه هیاهوی این مدت جبران خالی همه آن روزهایی است که بی حرفی گذشت. به ترس. به یاس. حالا دیگر ما، ما نیستیم. دو دسته ایم، ما که باید با سوزش خنجر بر گلو سر کنیم و ما که با سوزش واههمه ی آن خنجر. امید به این که می شود چیزی را تغییر داد. امید به این که می شود وقتی را خوش بود.
این است که حرفی نیست. وقاحت دهان را می بندد و ظلم امید را می کشد. آینه ی انعکاس دردهاییم به هم. همان یک کورسو را در هزار آینه می تابیم که باورش کنیم که هست و نزدیک است. ولی نیست و حرفهایمان خالی می شود از صدا. ماییم که سوزش واهمه به لاک خودمان سراندتمان و پای برهنه می دویم که در مسابقه آسایش عقب نیفتیم، و ما که زخم ترسمان را ریخته ولی زندگی همان سوخت و ساز است. مگر که سر در برف فروکنیم و دیگر مهم نیست جمعه یا یک شنبه، همین یک روز را دیگر بی خیال شویم.
قصه همین است. تماشاچیان بی حرفیم.
پس نوشت: از کامنتها و ای میلهای پست قبلی ممنون، از ته دل.
2 comments:
آقا ما همچنان خوانندهايم!
حتي اگر به دليل نوشتههاي ديرهنگام خودت نباشد، به بهانهي اين ستون کناري که کلي آدم حسابي را دور هم گردآوردي، حتمن به اين صفحه سر ميزنم.
در واقع «فرانسوي» و وبلاگ «توکا نيستاني» تنها وبلاگهاي شخصياي هستند که در منوي گرانقدر فيووريت گذاشتهام.
به بانو سلام برسانيد. التماسدعا.
salam
man az weblogetoon khosham miad o hamishe oon o mibinam. be pas in mozoo chon as 17 novamber 3 shab paris hastam.agar ketabi, filmi ,...(kalaye farhangi)lazem darin baratoon biaram.albateh hotelam Le Meredin paris hast ke nemidoonam be shoma nazdik misheh ya na?
movafagh bashid
Post a Comment