رویایی هلندی
کاملا طبیعی است شاید که آدم اصولا هرجا که باشد بیشتر عیبهایش را ببیند و همیشه با یک جای ایدهآل مقایسه کند و حسرت بخورد. برای من ـ که اصولا آدم مهمی نیستم و کار مهمی هم نمیکنم ـ دانشگاه دلفت همچنین تصویری دارد. یک مجموعهی بزرگ خوشساخت و پرانرژی از آدمهایی که کارشان را بلدند و یکی از کارهایشان هم این است که درست و دقیق و پرکار باشند. هرچند، مهمان بودن نسبتا کوتاه من در این دانشگاه آن قدر برایم سرنوشتساز نبود، و حتا تفاوت مفهومی چیزهای که آنجا یاد گرفتهام و چیزهایی که اینجا در فرانسه بلد ایم باعث شروع یک جنگ سرد بین من و استادهایم شده و تهاش معلوم نیست، هنوز نامههای میلینگ لیست گروه مهندسی بیومکانیک و سایت اصلی دانشگاه و وبلاگ چندتا از استادها و دانشجوهای آنجا را که میخوانم، یک جورایی ته دلم غنج میرود که «تحقیق به این میگویند، نه این مسخره بازیها که ما از خودمان در میآوریم»
به هرحال ما تصمیم گرفتیم تسلیم این همه جذابیت و البته وسوسهی موقعیتهایی که نسبتا برای هردومان فراهم است نشویم. چهار روز دیگر من میروم هلند و این بار فقط تعطیلات است و شاید پایم را هم به دانشگاه نگذارم. بار بعدی که میروم هلند اندکی بعد است، برای جلسهی دفاع بانو، و این که آخرین بار بروم استاد آنجاییم را ببینم و حال و احوالی بکنیم ـ نه که بینهایت خوشرو و مهمانپذیر و خوشبرخورد است ـ و این مقالهی روبهپایان را بررسی کنیم و اگر رضایت داد جایی بفرستیمش برای چاپ که بشود حسن ختام این همکاری. و دیگر کار هردومان با دانشگاه دلفت تمام است.
کم کم آن افسردگی معروف سال آخر دکترا دارد سراغم میآید. هزارچیز که تازه تازه دارم میفهمم، هزارتحقیق و نوشتن که حتی در لیست آرزوهای تز ام جا نمیشوند، و هزار راه نرفته. بروز بیرونی این شرایط این است که دیگر کسی کار آدم را نقدجدی نمیکند. خالیبندیهایم میگیرد و برای سمینار و کلاس و اینها دعوت میشوم و کم کم تا گندش درنیامده باید هرچه داریم را بنویسم و پرینت کنیم و بگذاریم در کتابخانه، قسمت تزها.
3 comments:
اینحا هم هست تو گوتبرگ...
یک جشن نور طبیعی هم هست اون بالاترها بالاتر از لوئله آ
سلام آقای رهی (رحی ؟)
ماجرای این کامنت ماجرای آدمیه که بی خوابی به سرش زده و الکی مجیوره هی اینترنت رو ورق بزنه . حالا این وسط پیدا کردن وبلاگ کسی که حتی شاید یه بار دیده باشیش ، مثل دیدن اتفاقی یه دوست قدیمی ، هیجان انگیزه . خلاصه ممنون به خاطر این هیجان دم صبح .
اونقدر که میدونم دوران فراق انگار داره دیگه تموم میشه .
موفق باشین و خوشبخت با بانو
به فاطمه
لطف دارین، ببخشید که این قدر دیر جواب می دم و حتا امیدندارم که این جواب را ببینید.
الان که این را می نویسم قسط آخر این تجربه دوساله است؛ فردا بانو دفاع می کنه و یکی دوهفته کارهاش را تمام می کنه که بیاد به پیش دوست فرانسوی اش.
به امید دیدار
رهی
Post a Comment