این جا هم که خاک میخورد
من به زودی یا خودم را برای دفاع آماده می کنم یا اصولا بیخیال میشوم و میروم دوباره از لیسانس درس میخوانم.
کلاسهام تمام شده ـ کلاسهایی که درس میدادم ـ و همینطوری بیخود و بیجهت دلم برایشان تنگ شده. کلی وقت میگذاشتم و تمرین آماده میکردم و اسلاید درست میکردم و این حرفها. تمام شد دیگر. جلسهی آخر ازشان یک امتحانک گرفتم. خوبی این بچه پرروها این است که اصلا برایشان مهم نیست، جدی نمیگیرند، گوش نمیدهند، و اصولا احساس میکنی که گل لگد میکنی.
وقتی که مثلا میخواهند صدا کنند یا اجازه بگیرند میگویند موسیو. من هم بهشان میگفتم مهندسهای آینده. بیشتر برای این که به رویشان بیاورم که دارند مهندس میشوند و خیلی چیزها را نمیدانند.
حالا از صبح داشتیم با استاد کوچیکه برنامه یک کلاس ترم دوم را میریختیم. بعدش گفت اگر بعد که دفاع کردی اگر خواستی همینجا بمانی و در دنیای تحقیق و تدریس باشی میتوانیم این کلاس را توسعه بدهیم و ... میخواستم بگویم که شکمت را صابون نزن، فعلا در همین قسمت دفاع کردنش گیریم هردو، بدجور.
فردا بانو میآید. طولانی شده بود این بار، ولی بار آخر است که قسطی میآید. اینبار هم یک هفته و بعدش من میروم ده روزی و بعد کمکم دوران نامزدی تمام میشود و باید فکر خانه و کار جدی و خرجها و قسطها و این حرفها باشیم. حالا بگذار بیاید، بعد.
ولی تا فردا صبح که هواپیما بنشیند و بعد از بخش سوئیسی بیاید تا اتوبوسهای گرنوبل ـ همانهایی که معمولا اختصاصی اند ـ و حدود ظهر که برسد این جا چند قرنی مانده هنوز.
2 comments:
سلام دوست عزيز
وب جالبي داري تبريک ميگم
خوشحال ميشم لطف کني بعد از اين که به اسم زيباترين مدل لباس لينکم کردي خبرم کني تا لينکت کنم
آمارم بالاي 10000 و پيج رنک 3
ممنون
نمیشود گفت شروع از نقطه صفر، نمیشود گفت تجربه جدید، و در عین حال میتوان هر دو را گفت. نوشتهات کمی دلتنگام کرد. مثل به تصویر کشیدن آیندهای بود که نمیدانیم چه میشود. چقدر برای من این تصویرها سخت است. دوست من، آیندهی شاد و دوست داشتنیای برایت آرزو میکنم
Post a Comment