و اینک خلاصه خبرها
در فرودگاه نشستهام. یک گوشهای پیداکردهام که پریز برق و زیر فریادهایی که مدام تکرار میکند «فینال کول، فینال کول، پسژغ فلایت تو کپنهاگن میس هینتسون، سلین تو ز گیت پلیز» دارم یادداشتهای آقای شهبازی را که مدتیست دلم میخواهد ببینم و وقت نمیشود میخوانم.
دوهفتهی پیش همینجا نشستهبودم و اتفاقا شروع کردم یک یادداشت نوشتم که چرا فکر میکنم در دور بعدی ریاست جمهوری احمدینژاد از خاتمی بسیار بهتر است. نوشتم ولی اینجا نگذاشتمش و هفتهی پیش دیدم که خاتمی بازی آمدن را شروع کرده. حیف، البته هرچند کاندیدا شدن خاتمی ربط خاصی به تایید صلاحیت شدن و از صندوق درآمدنش ندارد. ولی خوب حیف دیگر.
از اخبار این مدت عرض شود که تعطیلات نوئل رفته بودم هلند پیش بانو و یخزدیم از سرما و بانو گزارش نوشت و من مقاله خواندم و بچههای آنجا را دیدیم و خوش گذشت. از وقتی برگشتم گرنوبل تا الان که منتظرم صدا بزنند و برویم سوار شویم بریم هلند (دیگر هیچ کسی نمیداند کدامش رفت است کدامش برگشت) شش سیلندر روی دوتا مقاله کار کردم تا آخرین مهلت که پنجشنبه بود فرستادیمشان. یک جور پررو بازی بود، چون استادهام گفتهبودند نه و مقاله کنفرانس بس است و من هم نمیتوانستم حالیشان کنم که بیرون فرانسه هم زمین و انسان وجود دارند و کاملا اتفاقی خیلیهایشان توی این حوزهی که ما کار میکنیم کارهای بزرگی کردهاند و یک کامیونیتی اساسی دارند و باقی قصه. خلاصه به بهانهی این که این یک قسمت از تز است ماجرا را پیش بردم و هفتهی آخر تبدیلش کردم به مقاله و آن انسانهای شریف با تمام رئیس بازی و دلخوری که مشهود بود وقتی که کار را دیدند وقت گذاشتند و خواندند و اصلاح کردند و این حرفها. حالا بد نیست یک هفتهی دم پرشان نباشم.
خبر دیگر این که دیشب کنسرت بود در گرنوبل، استاد شمیرانی و شرمین موفقی. استاد شمیرانی پدیدهایست، یک وقتی دربارهاش اینجا مفصل مینویسم. کنسرت خوبی بود، سوای ایرانی بودنش که یعنی نیمساعت تاخیر و این حرفها. فرانسویها هم آمده بودند که شرمنده فرمودهبودند. شرمین موفقی هم که دربارهاش نوشتهبودم، شاگرد محمدرضا لطفی بوده و حالا منتی است که ما شاگردیش را میکنیم در ولایت گرنوبل.
دارد برای بار دوم صدا میکند که برویم سوار شویم. من گول این اتوبوسه رو خوردم که خالی بیرون وایستاده بود، هواپیمای ما آمده نزدیک و میتوانیم پیاده برویم سوار شویم. بروم که سرنوشتم مثل میس هینستون نشود.
پسنوشت: بعدا معلوم شد نگاههای نهچندان دوستانهی آن دختر وپسری که آن روبهرو نشسته بودند به خاطر پریزبرق بوده نه چیز دیگر. من که پاشدم زود آمدند و فیلمبینشان را زدن به برق و نشستند به دیدن.
دوهفتهی پیش همینجا نشستهبودم و اتفاقا شروع کردم یک یادداشت نوشتم که چرا فکر میکنم در دور بعدی ریاست جمهوری احمدینژاد از خاتمی بسیار بهتر است. نوشتم ولی اینجا نگذاشتمش و هفتهی پیش دیدم که خاتمی بازی آمدن را شروع کرده. حیف، البته هرچند کاندیدا شدن خاتمی ربط خاصی به تایید صلاحیت شدن و از صندوق درآمدنش ندارد. ولی خوب حیف دیگر.
از اخبار این مدت عرض شود که تعطیلات نوئل رفته بودم هلند پیش بانو و یخزدیم از سرما و بانو گزارش نوشت و من مقاله خواندم و بچههای آنجا را دیدیم و خوش گذشت. از وقتی برگشتم گرنوبل تا الان که منتظرم صدا بزنند و برویم سوار شویم بریم هلند (دیگر هیچ کسی نمیداند کدامش رفت است کدامش برگشت) شش سیلندر روی دوتا مقاله کار کردم تا آخرین مهلت که پنجشنبه بود فرستادیمشان. یک جور پررو بازی بود، چون استادهام گفتهبودند نه و مقاله کنفرانس بس است و من هم نمیتوانستم حالیشان کنم که بیرون فرانسه هم زمین و انسان وجود دارند و کاملا اتفاقی خیلیهایشان توی این حوزهی که ما کار میکنیم کارهای بزرگی کردهاند و یک کامیونیتی اساسی دارند و باقی قصه. خلاصه به بهانهی این که این یک قسمت از تز است ماجرا را پیش بردم و هفتهی آخر تبدیلش کردم به مقاله و آن انسانهای شریف با تمام رئیس بازی و دلخوری که مشهود بود وقتی که کار را دیدند وقت گذاشتند و خواندند و اصلاح کردند و این حرفها. حالا بد نیست یک هفتهی دم پرشان نباشم.
خبر دیگر این که دیشب کنسرت بود در گرنوبل، استاد شمیرانی و شرمین موفقی. استاد شمیرانی پدیدهایست، یک وقتی دربارهاش اینجا مفصل مینویسم. کنسرت خوبی بود، سوای ایرانی بودنش که یعنی نیمساعت تاخیر و این حرفها. فرانسویها هم آمده بودند که شرمنده فرمودهبودند. شرمین موفقی هم که دربارهاش نوشتهبودم، شاگرد محمدرضا لطفی بوده و حالا منتی است که ما شاگردیش را میکنیم در ولایت گرنوبل.
دارد برای بار دوم صدا میکند که برویم سوار شویم. من گول این اتوبوسه رو خوردم که خالی بیرون وایستاده بود، هواپیمای ما آمده نزدیک و میتوانیم پیاده برویم سوار شویم. بروم که سرنوشتم مثل میس هینستون نشود.
پسنوشت: بعدا معلوم شد نگاههای نهچندان دوستانهی آن دختر وپسری که آن روبهرو نشسته بودند به خاطر پریزبرق بوده نه چیز دیگر. من که پاشدم زود آمدند و فیلمبینشان را زدن به برق و نشستند به دیدن.
No comments:
Post a Comment