اتوبوس
مگر مرض داری پست بلند مینویسی؟ خلاصه بگو که دیشب که از دیدن آن لانهکبوتر دوازده متری در زیرشیروانی که اگر از آشپزخانهی دوطبقه پایینترش استفاده میکردی 380 یورو و اگر نه 330 تا برمیگشتیم، اتوبوس ما را دید و دست تکان و دادن و دویدنمان را مکثی هم نکرد و رفت. بعدی یک ساعت بعد بود. راه افتادیم و از کنار جاده و رودخانه آمدیم و در و بیدر حرف زدیم. باران میزد و باد کمی بود، که همیشه هست.
به دلفت رسیدهبودیم که اتوبوس بعدی رسید. سه ایستگاه را سواره آمدیم تا دم دوچرخهها. راننده مهربان بود و انگلیسی را به لهجهی غلیظ بریتیش حرف میزد. میخواستم بهش بگویم شما جایت دانشگاه است، اینجا چرا؟
3 comments:
چرا جايش دانشگاه بود؟ چون مهربان بود؟ يا چون انگليسي را به لهجه بريتيش حرف مي زد؟
سلام، خوبی؟
خوشحالم که باز هم برگشتی و بازهم نوشته هایت را می خوانم، در این دنیای مجازی ارتباطات، منِ ایرانی به سان نیاکان احساساتی ام دلتنگ دوستانِ نادیده ناشناسی می شوم که تنها راه ارتباط ما خواندن مطالب آن ها و گذاشتن کامنت است و مدت هاست نمی نویسند و خبری از آن ها ندارم. دستت هیچ گاه از قلم دور مباد.
بابک احمدی
babakab@yahoo.com
به سارا
راستش به خاطر این که شبیه آدم بود. از حرف زدن باهاش احساس نمی کردی یک چیزهای مهمی کم است
به بابک
لطف داری. شما کدام بابک احمدی ای؟
Post a Comment