از بیرون برگشتهام. باد خار و خاشاک و یک جور پنبهی نامرغوب که از درخت میروید و درهوا پخش است در چشمم نشانده و الان سرخ است و میسوزد و چارهایش نیست. یکی دو ساعتی است که در کل ساختمان تنها ام. جمعه عصر کسی نمیماند. خوب است، میشود آهنگ گذاشت و تکرار شدنش کسی را نمیرنجاند. ناقوس یک بند میزند و صدای باد که توی قاب پنجره میپیچد و جنایی بودن صحنه را تکمیل کرده. میشود نوشت اوضاع آبستن حوادث است. من دارم فیلم جراحی روی یک جنازه را بارها و بارها میبینم و نکتههایش را یادداشت میکنم و گفتگوها را پیاده میکنم و هیچ سرنخی را از دست نمیدهم.
Friday, 16 May 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
بگیرش رو گاز سرخ شه.....به یاد همون تکه گوش ت های کویر و کوه ها
Post a Comment