بلیت قطار درجه یک گرفتهام برای پاریس. سه ساعت دیگر راه میافتم و برای اولین بار است که هیچ کاری ندارم. یک کمی وبلاگ میخوانم و میزنم بیرون. خبری نیست، عصر شنبه است. میروم یک غذافروشی امریکایی و پیتزا و شیر سفارش میدهم. ایستگاه قطار از جایی که نشستهام معلوم است. هنوز یک ساعت مانده. چه کار کنم؟ یک فروشگاهی آن سر کوچه است که میشود ازش برای توی راه خرت و پرت خرید. یک چای سرد، یک شکلات سفید، یک بسته چیپس پرینگل.
برای سرگرمی هیچ نیاوردهام. نه لپتاپ، نه آهنگ، نه خواندنی. میخواهم راه را نگاه کنم.
حالا نیم ساعتی تا حرکت قطار مانده و من در سکو ایستادهام، بلیت در دست. نمیدانم جبران همهی لحظهی آخر رسیدنها میشود یا نه.
1 comment:
یادته...بیش تر از آهنگ بیش تر از اینترنت...نگاه نگاه و گوش کردن.....از سکوت ادم ها همیشه لذت بردم...منظورم حرف نزدن نیست...سکوتی که اون تو هست....درونشون
Post a Comment