یادت هست؟
یکی از همین روزهایی که صبح لرزش بی انتهای ماشین زباله جمع کنی از اتاق زباله و اتاق دوچرخه و همهی کاشیهای همکف و حتا کف طبقهی اول میگذرد و از نرمی بالش به سرم میریزد و سردرد آشنایی که دلیل بطری خالی کنار تختخواب است نمیگذارد حتا چشمهایم را باز کنم که ببینم گل سرخ را پشت پنجره گذاشتهای یا نه، بالاخره صبرم تمام میشود و میگذارم اتوبوس ساعت هفت و نیم بدون من برود و یک ساعت بعد وقتی گزارش غیبتها از دستگاه دم در به سیستم مرکزی رفت و آنجا در رکورد فردی ام ثبت شد، سیستم مرکزی بفهمد که آخرین غیبت مجازم هم تمام شده و اتوماتیک دستور پرینت نامهی اخراجم را بدهد.
ولی میدانم که این کار را نمیکنم. از اتوبوس، در ورودی، ماشین حضوروغیاب و همهی نامههای اتوماتیک متنفرم، ولی باز جرات نمیکنم که ده دقیقه زودتر از موقع در ایستگاه منتظر نباشم. از همانجاست که پنجرهی تو را نگاه میکنم، تا ببینم اگر حتا تا آخرین لحظه گل را گذاشتی خیالم راحت شود و بگذارم اتوبوس و نامهها به هر جهنمی که خواستند بروند.
ولی اگر بالاخره یک روز گل سرخ را پشت پنجرهات بگذاری. قول میدهم قبل از این که نامه برسد چمدانم را بسته باشم و توی ایستگاه، منتظر اتوبوس فرودگاه باشم. تا فرودگاه دوساعت راه است. پروازهای ایران هم همیشه برای یک نفر جا دارد. شب میرسم و مستقیم از فرودگاه میآیم همان جا، همان جایی که قرارگذاشتیم. همانجایی که من بهت گفتم، یادت هست که، که نامهی پذیرشم آمده و میتوانم برای درسخواندن بروم خارج. گفتم که مهلت ده روزه است، و اگر توی این ده روز تصمیم گرفتی و قبول کردی که با هم زندگی کنیم، نامه را پس میفرستم و همینجا میمانیم و زندگی میکنیم. قرارشد که اگر قبول کردی یک گل سرخ بگذاری پشت پنجرهی اتاقت. به خودم گفتم حالا یک کم ادای آمادهی رفتن شدن را هم در میآورم، تا که جواب تو غافلگیر و خوشحالم کند.
ولی اگر شاخه گل را نگذاری؟ فوقش یک چندروزی بیشتر صبر میکنم، یا حتا اگر فرصت بیشتری خواستی، اصلا شاید بروم و این طوری تجربهی خارج رفتن را هم پیداکنم، یعنی مثلا یکی دو ماهی، خانهی پرش سهماه، بیایم اینور و بعد برگردم و قبلش هم خبر بدهم که برمیگردم و بعد بیایم که گل سرخ را پشت پنجرهی اتاقت ببینم. بعد صاف بیایم سرقرار، همانجایی که بار اول قرار گذاشتیم، و برایت از ماجراها و دانشگاه و فارغ التحصیلی و کار و حتا از نامههای اتوماتیک تعریف کنم، از نامههایی که اتوماتیک نوشته، پرینت، تا زده، در پاکت رفته و آمادهی فرستادن میشود.
ولی میدانم که این کار را نمیکنم. از اتوبوس، در ورودی، ماشین حضوروغیاب و همهی نامههای اتوماتیک متنفرم، ولی باز جرات نمیکنم که ده دقیقه زودتر از موقع در ایستگاه منتظر نباشم. از همانجاست که پنجرهی تو را نگاه میکنم، تا ببینم اگر حتا تا آخرین لحظه گل را گذاشتی خیالم راحت شود و بگذارم اتوبوس و نامهها به هر جهنمی که خواستند بروند.
ولی اگر بالاخره یک روز گل سرخ را پشت پنجرهات بگذاری. قول میدهم قبل از این که نامه برسد چمدانم را بسته باشم و توی ایستگاه، منتظر اتوبوس فرودگاه باشم. تا فرودگاه دوساعت راه است. پروازهای ایران هم همیشه برای یک نفر جا دارد. شب میرسم و مستقیم از فرودگاه میآیم همان جا، همان جایی که قرارگذاشتیم. همانجایی که من بهت گفتم، یادت هست که، که نامهی پذیرشم آمده و میتوانم برای درسخواندن بروم خارج. گفتم که مهلت ده روزه است، و اگر توی این ده روز تصمیم گرفتی و قبول کردی که با هم زندگی کنیم، نامه را پس میفرستم و همینجا میمانیم و زندگی میکنیم. قرارشد که اگر قبول کردی یک گل سرخ بگذاری پشت پنجرهی اتاقت. به خودم گفتم حالا یک کم ادای آمادهی رفتن شدن را هم در میآورم، تا که جواب تو غافلگیر و خوشحالم کند.
ولی اگر شاخه گل را نگذاری؟ فوقش یک چندروزی بیشتر صبر میکنم، یا حتا اگر فرصت بیشتری خواستی، اصلا شاید بروم و این طوری تجربهی خارج رفتن را هم پیداکنم، یعنی مثلا یکی دو ماهی، خانهی پرش سهماه، بیایم اینور و بعد برگردم و قبلش هم خبر بدهم که برمیگردم و بعد بیایم که گل سرخ را پشت پنجرهی اتاقت ببینم. بعد صاف بیایم سرقرار، همانجایی که بار اول قرار گذاشتیم، و برایت از ماجراها و دانشگاه و فارغ التحصیلی و کار و حتا از نامههای اتوماتیک تعریف کنم، از نامههایی که اتوماتیک نوشته، پرینت، تا زده، در پاکت رفته و آمادهی فرستادن میشود.
No comments:
Post a Comment