«هواپیما روی زمین نشست ولی ترمز نکرد. بیابان بزرگی بود و میرفت. یکجا باند پرواز با خیابان تقاطع داشت و ماشینها را دیدم که پشت چراغ ایستادهبودند، منتظر که هواپیما ردشود. دهدقیقهی میرفتیم تا اصطکاک بر قانون اینرسی غلبه کند. من بودم و کوله پشتی. بیرون گیت از یکی پرسیدم که چهطور باید تا شهر رفت؟ نمیدانست. زبانهایی را که من میدانستم نمیدانست، ولی وقتی مادرش از فرودگاه بیرون آمد صدایم کرد و سوارکرد و برد تا وسط شهر. از آنجا گنبد آبی معلوم بود. روی نقشه دیدم؛ بلوار علاالدین را بروی پایین، اول دست راست پشت مسجد بزرگ خانهی شمس است. همان را ادامه بدهی میرسی به مولانا.
Thursday, 24 April 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
salam man iek khanoom hastam az iran.... be komake shome niaz daram. aya shoma dar paris zendegi mikonid?
shaiad baratoon ajib bashe
age maiel be komak boodin be man iek e-mail bezanid. mamnoon
galiakh@yahoo.com
Il n'y a pas de connaissance en dehors de l'amour. Il n'y a dans l'amour que de l'inconnaissable.
avvalin bar ba shoma dar hezar tu ashena shodam, va bad shodam khanandeye daemi matalebe weblog, khaste nabashid migam, va arezu mikonam bishtar benevisid.
Bonne chance!
Babak Ahmadi
babakab@yahoo.com
Post a Comment