قطار فرشتگان
جایی در یکساعت و ربعی گرنوبل خط قطار با اتوبوسی که دوساعت دیرتر میرسد تقاطع دارد. آخرین قطار گرنوبل رفته است و غیراز این اتوبوس چارهای درکار نیست. اینهایی که ماندهاند همهشان مثل من اند، با این فرق که انگار فقط من جای پریز برق را بلد بودهام و این شد که به کمک دستگاه اینترنت دزدی ام (لقب از طرف ایشان) دارم پست مینویسم. کنفرانس تمام شد و کنفرانس نوستالژیک خوبی بود، موضوع، آدمها، خاطرات. جدا از این که دکتر نیامد و چندتای دیگری از ارائهکنندههای ایرانی. یک بعد از ظهر خوب با یک دوست خوب گذشت و در راه برگشتن با همهی احساس ترسی که از آخر فیلم داشتم شهر فرشتگان را دیدم.
قطار که از کنارهی دریا میرود وقتی که ابرها بارانشان را باریده باشند و سفید و تمیز غروب آفتاب را تماشا کنند، چارهای جز فرشته بودن نمیگذارد. ولی وقتی هبوط کردی و روی زمین نشستی، آرامش صدای فرشته که میگوید «زندگی همین است» دل آدم را آتش میزند.
3 comments:
این یکی از زیباترین پستهایت بود که خوانده ام
ایشان سلام می رساند! ه
به من بیشتر خوش گذشت جوون
Post a Comment